بررسی ریشههای تحول مردم در انقلاب از منظر امام خمینی رحمهالله علیهدر گفتوگو با استاد امینینژاد
اشاره:
حجت الاسلام و المسلمین علی امینینژاد، استاد سطوح عالی فلسفه و عرفان اسلامی در حوزه علمیه قم است. فقه و اصول را در محضر آیات عظام سید احمد مددی، میرزا جواد تبریزی، وحید خراسانی و آیت الله محمدصادق لاریجانی فراگرفت و فلسفه و عرفان را به طور خاص، نزد حجت الاسلام و المسلمین سید یدالله یزدانپناه گذراند. ایشان مدرس نهایه الحکمه، حکمه الاشراق، اسفار و عرفان نظری هستند و کتب ارزشمندی چون «حکمت عرفانی» و «آشنایی با مجموعه عرفان اسلامی» را به رشته تحریر درآوردهاند.
خط: ریشه ها و مبانی نگاه حضرت امام (ره) به مردم چیست؟
امام رحمهاللهعلیه ریشه انقلاب را، انقلاب درونی میدانند و میفرمایند تا وقتی این انقلاب درونی باشد، ارزشها پابرجایند.
برای تحول درونی هم چند محور بر میشمرند: تحول از خوف به شجاعت، از یأس به اطمینان و امید، از توجه به خود به توجه به خدا و از تفرقه به اجتماع. ایشان میفرمایند که از خود گذشتن و به خدا پیوستن رمز پیروزی است. این نکته را خیلی میتوان بسط و شرح داد. این بیان دارد به جوهره کار حضرت امام رحمهاللهعلیه اشاره میکند، چه در مقیاس فردی و چه در مقیاس اجتماعی.
حضرت امام رحمهاللهعلیه اساس همه این تحولات را شهادتطلبی و ظلمستیزی میدانند. روح و معنای حقیقی شهادتطلبی و ظلمستیزی هم استقلالطلبی و عزتخواهی است. من اینگونه برداشت میکنم که امام رحمهاللهعلیه در واقع ریشه حقیقی همه پیشرفتها را در روح استقلالطلبی جستجو میکند. امام رحمهاللهعلیه در مقابلِ این روحیه استقلالخواهی و استقلالطلبی که در قالب ظلمستیزی و شهادتطلبی مجسم میشود، روحیه وابستگی را ام المفاسد میداند؛ واقعاً این روحیه میتواند ریشه همه مشکلات باشد. به لحاظ فردی ما مسئلهای به نام اعتماد به نفس داریم که در فضای عمومی و اجتماعی به ظلمستیزی، عزت خواهی ملی و استقلال ترجمه میشود و همین اساس کار است. یکی از نقاط بسیار حساس و ریشهای در کلام و فضای امام رحمهاللهعلیه نیز همین نکته است. حضرت امام رحمهاللهعلیه مقیاس پیشرفت ملتها و اجتماعات را همین روحیه میداند. ایشان میفرماید بالاترین پیشرفت یک ملت همین پیشرفت در روحیه استقلالخواهی و عزت طلبی است که در برخی از فضاها به شکل جهاد و در اوج آن شهادتطلبی تبلور پیدا میکند.
امام خمینی رحمهاللهعلیه معتقد است تمام تحولهای اجتماعی کلان به تحول فردی برمیگردد، یعنی تحولهای اجتماعی از تحول فردی شروع میشود و منطقی که حضرت امام رحمهاللهعلیه در کل این جریان مشاهده میکند همان سنت الهی قرآنی است: «إِنَّ اللَّهَ لا یغَیرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یغَیرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»[۱]. سنت الهی و قرآنی پابرجا است؛ وقتی تحولات فردی شکل بگیرد، اجتماع بستر لازم را برای تحول در حوزه ملت پیدا میکند و ملت آماده تحول خواهد شد. این نگاهی است که امام رحمهاللهعلیه دارد. ایشان روند را در ایران و به لحاظ مردم ایران به شکل یک معجزه تلقی میکند؛ یعنی دائماً پافشاری میکند که این، یک امر خارقالعاده و معجزهآسا است، امر عادی نبوده است، امر الهی و عنایت غیبی خاص بوده است.
دلیل امام رحمهاللهعلیه هم این است که میگوید ما این مردم را مشاهده کردهایم و میشناسیم. آنها که یک مقدار سنشان بیشتر است، این مطلب را بهتر متوجه میشوند. من خودم اوایل انقلاب با اینکه سن زیادی نداشتهام ولی متوجه این معنا شدهام، ولی کسانی که بعد از انقلاب به دنیا آمدهاند ممکن است این فضا را به خوبی متوجه نشوند. حضرت امام رحمهاللهعلیه این را توضیح میدهند که در زمان پهلوی وضع به گونهای بود که یک سرباز معمولی وقتی به یک روستا وارد میشد، از بزرگ تا کوچک، همه یک احساس بیم و ترس پیدا میکردند. این سِیر را بگیرید تا برسید به مقیاس جهانی و قدرتی مثل آمریکا. وقتی کسی از حضور یک سرباز در یک روستا میترسد چطور امکان دارد جرئت پیدا کند و علیه ابرقدرتی مثل آمریکا شعار بدهد؟ امام رحمهاللهعلیه میفرماید واقعاً این شگفتانگیز است که در یک مدت کوتاهی – مثلاً یک سال یا بیشتر- همین مردمی که از یک سرباز معمولی اینجور خوف داشتند و حتی اگر در خانههایشان میخواستند حرف بزنند، میگفتند آرام حرف بزنید، دچار آنچنان تحولی شدند که آمدند سر خیابان و فریاد کشیدند و رأس حکومت را مورد هجمه قرار دادند و شعار مرگ بر شاه سر دادند. علیه آمریکا موضع گرفتند؛ علیه اسرائیل حرف زدند. امام رحمهاللهعلیه میفرماید این یکچیز عادی نیست، این خارقالعاده است. تعبیر ایشان این است که یک «معجزه» است.
خط: سرّ اینکه ایشان این مسئله را یک امر الهی تلقی میکنند، چیست؟
شما میتوانید در خود کلمات حضرت امام رحمهاللهعلیه سرّش را پیگیری بکنید. حضرت امام رحمهاللهعلیه احساس میکند که اینجا یک سنت دیگر در حال رخدادن است. یکی از سنن الهی این است که همه تحولات اجتماعی بر میگردد به تحولات فردی. سنت دیگری که امام رحمهاللهعلیه احساس میکند در قضیه انقلاب در کنار سنت اول جاری شده است، سنت شکلگیری معجزه در ابعاد اجتماعی است. من راجع به این سنت معجزه یک مقداری میخواهم صحبت کنم.
سنت معجزه یعنی سنت جریان اراده خاص الهی در بستر اراده عام الهی؛ یعنی سنت جریان اراده روشن الهی در بستر اراده عمومی الهی. چون اراده عمومی الهی برای همه روشن و قابلفهم نیست. لکن معجزه بهگونهای است که همه به اعجاز آن میتوانند پی ببرند.
همه آنچه در نظام هستی جریان دارد بر اساس سنن الهی است. منتها این سنن الهی در چندین طبقه منظم شدهاند. عامترین وجه سنت الهی همین مجموعه قوانینی است که در سطح اولیه در حال جریان است و تمام علوم بر اساس همین سنتها پیاده میشود. همه دانشهایی که در حال حاضر در جریان هستند، در واقع اراده عام پروردگار را میشکافند و جلو میروند. مثلاً انواع روابطی که علم اقتصاد به دنبال کشف آن است، یا علم سیاست یا علوم اجتماعی، یا حتی علوم تجربی و پزشکی. همه اینها به منزله ارادههای عمومی پروردگار و سنن جاریه در سطح اول هستند. ولی سنن دیگری هم در طبقات بالاتر وجود دارد. اگر در همان بحث اراده عمومی الهی یک تلاشهایی صورت بگیرد و بسترهایی فراهم شود، به یک مقطعی خواهیم رسید که محل جریان اراده خاص پروردگار است؛ یعنی یک سنت ویژهتر آنجا بروز میکند و معجزه شکل میگیرد. اینکه ما میگوییم خرق عادت است به معنای خرق عادت در همه فضاها نیست، بلکه نسبت به این طبقه خرق عادت محسوب میشود. ولی خود این معجزه هم ذیل قوانین و تحت انضباط است. شاید بتوان قواعد اینها را هم استخراج کرد. مثلاً مریضی که به لحاظ متعارف و عادی خوب نمیشود با دعای یک ولی خدا یا نذر و دعا خوب میشود. این، جریانِ سنت طبقه حاکم است بر سنت عمومی که در حال جریان است. امام رحمهاللهعلیه در خصوص ملت ایران و مسائلی که در انقلاب پیش آمد معتقد است که یک سنت حاکم بر سنن عمومی در حال جریان است.
ممکن است اگر کسی به صحبتهای امام رحمهاللهعلیه دقت ویژهای کند، احساس کند که ایشان همه ریشهها و فروع کار را به دست خدا میداند و مردم را به هیچ وجه دخیل در تحولات نمیداند، در حالی که ریشه این اعجاز و سنت حاکم بر سنن عمومی را قابلیت خود مردم ایجاد میکند. منتها نکته اینجاست که مردم اگر مطابق این نظام ویژه متحول شوند و یک گام به سمت خدا بردارند، خداوند متعال به لحاظ سنن برتر اقبال شدیدی به آنها خواهد کرد و این همان حقیقت اعجاز، کرامت یا امر خارق عادت است. پس امام رحمهاللهعلیه معتقد است یک چنین تحولی در مردم ایران به وجود آمده است که ریشهاش برمیگردد به ظلمستیزی و در مقابل ظلم ایستادن که جوهره حقیقی آن همان روح استقلالخواهی یک ملت است.
نتیجه اینکه چنین تحولات اجتماعی شگرفی که انسان در محاسبات عادی نمیتواند به دستشان بیاورد برمیگردد به روحیه مقاومت. این روحیه مقاومت چنین ثمرات شگفتانگیز و اعجازگونهای را به دنبال دارد.
در مرتبه بعد امام رحمهاللهعلیه مرتب متذکر میشوند که مردم باید این مدل را حفظ کنند و آیه شریفه «فَاسْتَقِمْ کما أُمِرْت»[۲] را مطرح میفرمایند. اینجاست که حضرت امام رحمهاللهعلیه نشان میدهد که خودِ قابل- یعنی مردم- نقش بسیار کلیدی و مهمی در شکلگیری این تحول و در جریان اراده خاص الهی دارند. دو سفارش در کار حضرت امام رحمهاللهعلیه است که نشان میدهد بحثِ قابل، خیلی جدی است. درست است که همه کارها از حضرت حق است و خودشان هم میفرمایند، همه امور دست خدا است، لکن در کنار آن امام رحمهاللهعلیه معتقد است که این اراده ویژه خداوند متعال مرهون خود مردم است، یعنی یک چیزی در خود مردم اتفاق میافتد و این کلید اصلی است. این خیلی مهم است که ما متوجه بشویم کلید اصلی کار از منظر امام رحمهاللهعلیه چیست. نقطه اصلی و ثقل تأکید همین تحول است که میفرمایند باید حفظ شود. اگر در کار امام رحمهاللهعلیه دقت کنیم میبینیم ایشان انقلابی گری را محور همه پیشرفتها میداند. انقلابیگری از نظر امام رحمهاللهعلیه چیست؟ یعنی در مقابل ظلم ساکت نایستادن. ظلم را به معنای وسیع کلمه بگیرید. امام رحمهاللهعلیه ریشه همه پیشرفتها را همین نکته میداند.
همچنین امام رحمهاللهعلیه میفرمایند باید این روحیه را در میان ملتهای دیگر هم ترویج کنید.
خط: آیا این تحول و معجزه مخصوص مردم ایران-که اهل ایمان و اعتقادند – است یا برای دیگر ملتها هم این نسخه امکان پیادهسازی دارد؟
بحثی وجود دارد به نام فطرت. یک پایه اساسی مردمسالاری دینی در نگاه حضرت امام و حضرت آقا مسئله فطرت انسانی و تکیه بر آن است. ما تمام تلاشهایمان باید در جهت رفع موانع شکوفایی فطرت باشد. اگر موانعی به وجود آمده است که فطرت مردم را رنگ زده و به آن آسیب جدی رسانده و فطرت دیگری را به جای آن نشانده است، آنها را باید برطرف کنیم. در قرآن و روایات ما به روشنی بیان شده است که فطرت انسانها توحیدی است؛ یعنی فطرت انسان گرایش به خیر و ارزشها دارد و این چیز مهمی است و پایگاه ما هم اینجاست.
من داخل پرانتز این مطلب را بگویم که اینکه گفته میشود غرب در فضای اومانیستی سیر میکند، به نظر من این اومانیسم بد معنا شده است. گفته میشود غربی اومانیستی فکر میکند، یعنی انسان مدارانه فکر میکند. در صورتی که اصلاً در آنجا انسان مطرح نیست، بلکه خود مطرح است. باید به این نکته توجه داشته باشید؛ واقعیت فضای اومانیستی بر اساس مبانی معرفتشناختیشان این است که انسان خودش محور است. من میگویم این را باید معنا کرد به فرهنگ خودخواهانه. اشتباه منتقل شده است. آنها برای انسان ارزش قائل نیستند، بحث انسان نیست، بحث من است. بر اساس مبانی معرفتشناختی آنها، فقط من معتبر هستم، شما هم در من معنا دارید. همه جهان و همه قوانین در من معنا دارد. این منظور آنها است، نه انسانمداری. اتفاقاً انسانمداری در فضای دینی و الهی مطرح است که انسان به عنوان خلیفه الهی محور است. متأسفانه خیلی زیاد این دو نگاه را با هم مقایسه میکنند در حالی که ربطی به هم ندارند. فرهنگ غرب مبتنی بر معرفتشناسی است و معرفتشناسی آنها معرفتشناسی خودخواهانه و خودمحورانه است، یعنی هیچچیزی اعتبار ندارد جز من و این اتفاقاً ریشه تفرق و جدایی است. فرهنگ و تمدن غرب روی پایههای خیلی متزلزلی بنا شده است و به راحتی از هم پاشیده میشود. ما در مبانی معرفتشناختی خودمان، انسان را منفعل میدانیم و غیر را معتبر میدانیم و انواع پیوندها با لحاظ این فضای معرفتشناسی حاصل میشود. ما به لحاظ معرفت شناختی با هم پیوندخورده هستیم، چه در مرتبه خیال و چه در مرتبه عقل. لذاست که در فضای معرفتشناسی درست انسانی و اسلامی خیلی راحتتر میشود کاخ یک تمدن بزرگ را با بنیانهای محکم طرحریزی کرد.
گفتیم که یکی از محورهای بحث مردمسالاری، فطرت مردم است؛ یعنی اگر بگذاریم فطرت انسانها اقدام بکند، دینخواه، خداخواه، ارزش خواه و عدالتخواه است؛ این همه تلاش شده است تا معنای عدالت در دنیا تغییر کند، ولی موفقیتی به دست نیامده است و هنوز هم که هنوز است مردم عدالتخواه هستند و اگر کسی شعار عدالت بدهد به طرفش جلب میشوند. این عدالتخواهی و ارزشهایی که در ارتباط با مباحث اجتماعی، انسانی، فردی و خانوادگی وجود دارد روی پایگاه فطرت است. پس این امکان وجود دارد که آنچه برای ملت ایران اتفاق افتاده است را برای سایر ملتها هم ترویج کنیم. پس معجزه این ویژگی را دارد که اگر به سنن عام الهی توجه شود و روی مردم کار شود، در میان دیگر ملتها هم پدید آید. البته آن معجزه همانطور که گفتیم ریشهای دارد. ریشهاش ترویج برخی ارزشهاست؛ ترویج روحیه ظلمستیزی، شهادتطلبی، استقلالخواهی و در مقابل فرهنگ غیرخودی ایستادن. که همه اینها خیلی زیبا در قالب عنوان «مقاومت» (فاستقم کما امرت) جریان پیدا کرده است. اگر این روحیه را در ملتهای دیگر زنده کنیم و این تحول فردی در مردم ملتهای دیگر اتفاق بیافتد، سنت اول اتفاق افتاده است، یعنی «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر ما به انفسهم» حاصل شده است و در ذیل آن سنت دوم یعنی سنت اعجاز رخ میدهد.
در مباحث سلوکی، مهمترین چیزی که آقایان بر آن تأکید میکنند بحث استقامت است، یعنی پایداری و سست نشدن. همانطور که این سست نشدن در فضای فردی کاری خواهد کرد کارستان، در فضاهای عمومی و ملتها و اجتماعات هم به اعجاز منجر خواهد شد.
آیا با حضرت امام دوران جدیدی از عرفان نظری از دل همین داراییهای عرفانی آغاز شده است؟ این ظرفیتها در عرفان وجود دارد. فطرت انسانی که همه خداخواه و توحیدیاند؛ همه به طرف خیر میروند؛ غلبه خیر بر شر؛ اینکه عاقبت کار از آن مستضعفین است؛ این نگاهها وجود دارد. چندین عامل باعث میشود بسیاری از عرفا به طرف بالفعل شدنش نروند. بخشی به استعدادهای خودشان بر میگردد. یک بحثی است که ریشه قرآنی دارد و حضرت علامه هم بحث کردهاند، بحث صراط و سبل، که سبل متعدد در بستر صراط مستقیم است. ریشهاش هم مسئله استعدادهای متعدد است. بسیاری از کسانی که در فضای عرفانی قدم برمیدارند به لحاظ استعدادی بیش از آنکه مثلاً در سفر دوم بخواهند سیر کنند از آنها بر نمیآید. اینها فقط نباید مزاحم راه باشند، ولی همین که همراهی عمومی دارد، این مقدار برایش کافی است. از جمله بحثهای دیگری که در این مسئله داریم، مظهریت اسماء الهی است. بنا بر تحلیلهای عرفانی، ریشه تفاوت عرفا به مظهریت اسماء الهی برمیگردد. تنها عدهای از عارفان هستند که به لحاظ مظهریت اسماء نسبت به دیگر اسماء الهی جامعترند. به لحاظ تاریخی واقعاً درست نیست بگوییم عرفا دخالتهای اجتماعی نداشتهاند. قیام صفویه ریشه واضح از دل عرفا و متصوفه دارد که منجر به تسلط حکومت شیعی در ایران شد. این خیلی مهم است. باید نشست و تحلیلش کرد. چطور قیام کردند، دست به اسلحه بردند با توجه به اینکه نگاههای عرفانی خانقاهی داشتند اما یک دفعه به این فضا کشیده شدند و هیچ هم احساس نکردند از فضای خودشان دور شدند. بنا به گزارشهای موجود، ریشههای نهضت سربداران یک سری شیوخ عرفانی بودند. پس طبیعت عرفان یک بحث مفصلتر میخواهد. واقعا طبیعت عرفان انزوا و عزلت و گوشهگیری و عدم دخالت اجتماعی نیست. یکی از کسانی که توجه جدی به این فضا کرده و بحث مظهریت اسماء در ایشان قابل تأمل است، حضرت امام است.
در طرح اندیشه عرفانی امام تمایزی نسبت به بقیه عرفا هست؟ مثل تفاوتی که در ولایت فقیه نسبت به آنچه مد نظر برخی دیگر از فقها است؟
به نظرم نقطه ثقل عرفانی امام، توحید محوری است یعنی بحث معرفت نفس نیست، نه اینکه اصلاً در کارش نباشد، نقطه ثقل روی آن نیست، بلکه روی مسئله توحید است. آن چیزی که از طبع کار عرفانی امام برمیآید، جریان دادن حقیقت توحید در تمام ساحتها است. در بحث اینکه آیا انسان به لحاظ سلوک به درجات طریقت و حقیقت که رسید نیاز به شریعت دارد یا ندارد؛ جواب امام، جواب خاصی است. من حتی در خیلی آثار و کتابها ندیدم. ایشان میگوید وقتی کسی به مراتب بالا رسید، آیا نباید آن حقیقت را به تمام ساحتهای وجودی خودش تمشی بدهد؟ این یعنی رعایت بندگی و عبودیت در تمام سطوح حتی اعضا و جوارح. امام همین اندیشه را میخواهد بسط اجتماعی هم بدهد. اینها اصول عرفانی است، در این معنا تمرکز کرده است. با این تمرکز بر توحید هیچ ساحتی را نباید خالی گذارد. نگاه امام به اسلام هم همین است. اسلام بسط توحید در ابعاد اجتماعی هم هست. نمیتواند ظلم را قبول کند و لذا اینجا نزاع بین حق و باطل درمیگیرد و ما دائم باید این فضا را بسط بدهیم و جلو ببریم. فکر میکنم این مسئله در امام خیلی جدی شده است، مثلاً ممکن است بسیاری از عرفا اصلاً به اندیشه اجتماعی نرسیده باشند، اندیشه اجتماعی نکته مهمی است. امام به این اندیشه اجتماعی رسیده است حالا که به اندیشه اجتماعی رسیده، میخواهد اصول و عرفانی که بسط توحید در همه ساحتها است را جریان بدهد. و اتفاقاً احساس میکنند انبیاء و ائمه معصومین هم همینگونه عمل میکردند، مثل تفاوتی که بین امام و دیگر فقها در بحث ولایت فقیه است. ولایت فقیه قبلاً بوده اما خیلی با نگاه امام فرق میکند. یک نگاه تعبدی خاص در دیگران است. ولی امام در یک ساختار کاملاً معقول ولایت فقیه را میبیند لذا از کسی که ولایت فقیه را قبول نداشته باشد تعجب میکنند. ایشان قائلند چارچوب اسلام یعنی ولایت فقیه. من احساس میکنم تلقی حضرت امام در فضای عرفانی هم به همین شکل است که حرکت انبیا را برای تشکیل حکومت میبینند. بارها حضرت امام روی این تأکید کرده است. تشکیل حکومت یعنی جریان دادن ارزشهای انسانی و الهی به همه ساحتها.
آیا درست است که بگوییم توسعه این نگاه عرفانی است که به کمک به انقلاب منجر میشود؟ مثلاً فرض کنید متن اصلی عرفان روی متون اندیشه حضرت امام تمرکز کند.
عرفان حماسی، عرفان ظلم ستیز و بسترهایی از این قبیل در خود عرفان وجود دارد. آنچه که به عنوان پشتوانه انقلاب اسلامی میخواهیم در نظر بگیریم، به نظرم همین خوانش و قرائت از عرفان باید باشد یعنی حاد کردن این مسائل و مسائلی از قبیل توجه به مردم یا تمشی دادن توحید در همه بسترها. باید اینجوری بیاندیشیم و این فضا را ترویج کنیم اما این به معنای حذف بقیه نگاهها نیست، بلکه این باید یک نگاه قاهری باشد که همه نگاهها در دلش باشند. استعدادهای متعدد بشری باید در ذیل حکومت اسلامی وجود داشته باشد. ولی باید نگاه قاهر عرفانی همین نگاهی باشد که حضرت امام مطرح کرده است.
هنوز برای اذهان بسیاری از فرهیختگان ما چه در حوزه و چه در دانشگاه دخالت ابعاد عرفانی در اجتماع کاملاً مبهم است. اشکالات فراوانی هم میگیرند. از رسالهها و کتابها و مقالاتی که در این بخش نوشته شده مجموعاً سه طیف اشکالات را ناظر به حوزه مباحث نظری، عملی و تاریخی احصا کردیم. برخی قائلند اگر شما به این سه حوزه توجه کنید اصلاً مسئله عرفان، تمدن سوز است نه تمدن ساز. این یک نگاه جاافتاده در حوزه و دانشگاه است. به نظرم یک کار اساسی، جدی کردن این طیف از بحثها است. هر چه زوایای متعددی از عرفان که قابلیت امتداد اجتماعی دارد، شکوفا میشود، خیلی از چیزهایی که حتی خود عرفا هم توجه نداشتند، روشن میشود. یک وقتی به لحاظ درسی که داشتیم در فضای امتداد اجتماعی عرفان، هر چه جلو میرفتیم انسان شکفتهتر میشد که چقدر حرف وجود دارد. مفصل راجع به اشکالات نظری مطرح بحث شد و روشن شد که اینها چقدر غیر وارد است. واقعاً بعد از ورود به این بحث، شگفتزده شدم. دورادور این بحثها را میدانستم، ولی وقتی وارد شدم، دیدم چه حجم انبوهی از این مباحث وجود دارد.
عرفان ادبی یا ادبیات عرفانی الان در حال تبدیل شدن به یک شاخه مستقل و مبسوط و گسترده است، خیلی هم تمایلات وجود دارد. عرفان نظری که خیلی وسیع است. عرفان عملی هم تا حدودی وجود دارد. اما بعد اجتماعی عرفان باید برجسته شود، یعنی تک تک مباحث نظری عرفان به لحاظ ظرفیتهای اجتماعی مورد بحث قرار گیرد و نظر مخالفین و موافقین بیاید. به نظرم یک کار عالی است. اگر ما این کار را کردیم، من فکر میکنم ماحصلش میشود برداشتی که امام از عرفان دارد یعنی همان نگاه توحیدی که در همه ساحتها امتداد پیدا کرده است به ویژه که ذهن امام به ابعاد اجتماعی حساس شده است. یعنی آن فضای عرفانی که تا حالا گمان میشده که در ابعاد اجتماعی تمشی ندارد، ایشان میگوید طبیعتش این است که تمشی پیدا بکند. اگر این بحثها حاد شود، ممکن است حتی امام در برخی جاها قلم هم نزده باشد ولی با توجه به نگاه امام به عرفان، سراسر میشود برداشتی که امام از عرفان دارد. این ادعا را دارم، هم به لحاظ مباحث نظری، هم به لحاظ مباحث عملی؛ چون مخالفین این فضا لیست چشم پر کنی جمع کردند که با دخالتهای اجتماعی بسترهایی که در عرفان عملی وجود دارد، تعطیل میشود. هم مقامات را لیست کردند، هم دستور العملها را لیست کردند، هم برخی از نگاههای کلان مثل تبعیت محض از استاد را گفتند تا بگویند عرفان در فضای اجتماعی قابل جریان نیست. در حالیکه وقتی شما زوایای کار را نگاه میکنید، به یک مدل ویژهای از دخالت اجتماعی عرفان میرسید. من هر چه در این مقوله فکر کردم، بیشتر به نگاه امام به فضای عرفان نزدیکتر میشوم. امام روی جای درستی پا گذاشته است و عرفان میتواند این ظرفیتها را داشته باشد. مثلاً در مباحث نظری گفتند مباحث اجتماعی و تمدنی بر اساس اعتبار کثرت شکل میگیرد در حالیکه در عرفان وحدت و نفی کثرت است، خوب شما میدانید عرفان یک نگاه خاص به کثرت دارد. اتفاقاً اگر خوب تامل کنید، این نگاه ویژه به کثرت یک مدل زیبایی از جریان اجتماعی و حکومتی میسازد. یک وحدت قاهر بر کثرت و کثرت متلائم با وحدت به نحو زیبایی شکل میگیرد. این اشکال رسماً گفته شده و جزء مهمترین اشکالاتی است که میگیرند. یا در حوزه مباحث عرفان عملی از جمله اشکالات بحث فنا است. در عرفان ارزش روی فنا است، در حالیکه علوم اجتماعی و سیاسی و مباحث تمدنی بر اساس بقا میخواهد شکل بگیرد. شما میخواهی روی اقتصاد فکر کنی، روی سرمایه فکر کنی، کی رئیس شود، کی مرئوس شود لذ ایندو با هم جمع نمیشوند. جواب این است که عرفان فنا را مقدمه بقا میگیرد. یعنی عرفان نمیگوید فنا ارزش کامل است. بله با توجه به نگاه عرفان به فضاهای اجتماعی دست کم نخبگان امت باید به مرحله بقای بعد از فنا رسیده باشند و باید امور در دست آنها باشد. مخصوصاً این نگاهها را ابن عربی زیاد دارد. در بحث نوامیس حکمیه و نخبگان امت که همه چیز باید در دست آنها باشد. این فضاها را خیلی زیاد ایشان مطرح کردهاند، من احساس میکنم نگاه امام اینجور نگاهی است، یعنی به عرفان اینجوری نگاه میکند. اکثر کسانی که به امتدادهای اجتماعی عرفان اشکال گرفتند ویژگیها و ابعاد سفر اول و دوم را مورد توجه قرار دادند در حالیکه باید پرسید شما چرا سفر سوم و چهارم را نگاه نمیکنید.
عرفان حضرت علامه هم کاملاً طعم اجتماعی دارد؛ المیزان پر از این بحثها است. بین دو نحوه ورود از عرفان به اجتماع تفاوتی میبینید؟
در برههای از انقلاب که مسائل خیلی مشکل شده بود از علامه سوال کردند شما چرا دخالت نمیکنید. علامه اینجور جواب داد که شما یک شهری را در نظر بگیرید، چند دروازه دارد، من نگهبان یک دروازهام چند نفر هم نگهبان آن دروازهها، الان به یک دروازه هجوم شده، شما فکر میکنید من باید این دروازه را ول کنم بروم آنجا؟ من الان شأنم این است. یک وقت میگوید اجرا نه، در فقها کسانی هستند که اجرا را قبول ندارند. فقط ابلاغ، فقط تبلیغ و نه اجرا. یک وقت فقیه میگوید، بلاغ هست، ابلاغ هست، اجرا هم هست، ولی از دست من بر نمیآید، امام میگوید بلاغ و ابلاغ و اجرا هست، از دست من هم بر میآید. فرق بین علامه و امام را میتوانیم اینجوری بگوییم، علامه هم در فضای علمی در بحث عرفان و اجتماع گام برداشته و این گام کمی نیست، الان ما در بسترهای اجرایی که امام راه انداخته از ظرفیتهای علمی علامه استفاده میکنیم. البته نفی اجرا به نظر من از دل کارهای علامه در نمیآید. یعنی هیچ کجا ما نمونه این را نداریم، قرائن و شواهد حاکی است که علامه اجرا را به لحاظ ظرفیتهایی که دارد شأن خود نمیداند. برعکسش را هم داریم. از امام یک وقتی خواستند که شما یک تفسیر عرفانی بنویسید، امام فرمود این به یک وحدت نیاز دارد که من الان آن فضا را ندارم. یک وحدت خاطر، یک فضای ویژهای نیاز دارد، من ظرفیتش را دارم، اما الان در شرایطی نیستم که بخواهم این کار را انجام بدهم. مثلاً الان ما فقط به فضای اجرا و اینها نیاز نداریم. ما یک سری بحثهای بسیار دقیق در حوزه معرفت شناسی، فلسفه و عرفان داریم که نیاز به تمرکز دارد. نباید انتظار داشته باشیم همه در ساختاری مثل امام جلوه کنند. خیلی از ساحتها میماند. ما وقتی امام را در این فضا برجسته میکنیم نباید از نقشی مثل شهید مطهری غافل شویم، پس مدل شهید مطهری هم لازم است.
آیا تفاوت استعدادها به تفاوت در فضای دانشی هم کشیده میشود؟
بله این مهم است. امام به لحاظ بحثهایی که دارد نگاهش به فقه خیلی تغییر میکند. یک چیز به هم پیوسته است. چون شخصیت انسان واحد است. مثلاً یک انسان شجاع، وقتی به مؤلفههای متعدد فقه نگاه میکند، فقط در طهارت کار نمیکند، دیات، حدود، قصاص، را هم کار میکند. در عرفان هم همینجوری است. عزلت هم در عرفان وجود دارد. عزلت قلبی با دخالت فیزیکی هم در عرفان وجود دارد که کار سختتری است. یک بحث مهم به عنوان یک کد خیلی اساسی برای انواع مطالعات اجتماعی بحث مشارب انبیا است. ما باید انبیا را به لحاظ مشربشان مورد مطالعه قرار دهیم، مشرب یحیوی، مشرب عیسوی، مشرب موسوی، مشرب موسوی یک مشرب ویژه است. رسول گرامی اسلام مشرب جمعی دارد. بر اساس روایات و گفتههای اهل معرفت در علمای امت ختمی برخیها دارای مشرب جمعیاند یعنی بر قلب محمدی صلی الله علیه و آله و سلم هستند. ما میگوییم حضرت امام دست کم یک نمونه خوبی از این معنا است. نمیگویم عالیترین نمونه اما دستکم نمونه خوبی است، البته باید بررسی کرد، چه بسا در رعیت یعنی در غیر معصومین بگوییم عالیترین نمونه است. اینها به بررسی میدانی نیاز دارد. همه علما اینجور نیستند. هم در فضای روایات این لمحهها پیدا میشود هم در بیانات عرفا هست که بسیاری از علمای امت ختمی بر مشارب دیگر انبیا هستند. این خیلی مساله را باز میکند. یکی عیسوی مشرب و دیگری موسوی مشرب است. ولی همه صراط مستقیمند، کی باید حاکم باشد، مشرب جمعی. ما چرا منتظر امام معصوم هستیم؟ چرا در عصر امیرالمومنین کسی نباید حتی سراغ اویس قرنی و کمیل برود؟ چرا در زمان ائمه معصومین تنها امام معصوم محور است و الان هم منتظر حضرت هستیم؟ چون ائمه بر قلب محمدی صلی الله علیه و سلم هستند، مشرب جمعی دارند. اینها باید مقتدای کل اجتماعی باشند.
در فقه، مردمسالاری یک ما به ازاء فقهی دارد که آنجا باید این بحث را دنبال کنیم. در عرفان نظری معادل مردم سالاری چیست؟
من این را بیشتر در ناحیه تمشی وحدت در کثرت و ارجاع کثرت به وحدت مشاهده میکنم. اگر بخواهیم اسم بدهیم، وقتی وحدت، متمشی به کثرت میشود، در کثرت یک ظرفیت ارجاع به وحدت حاصل میشود. باید آن ظرفیتهای موجود در کثرت را به طرف گرایش به وحدت تحریک کرد. پایگاه عرفانی مردمسالاری دینی چیست؟ آن چیزی که موجب تکثر اجتماعی شده، یک بستری در این کثرت میآفریند که این کثرت کاملاً میل ارجاع به وحدت دارد. چرا اینها میخواهند برگردند. چه پتانسیلی در آنها شکل میگیرد که این کثرات میخواهند برگردند. اگر نگاه و میل اصلی همه مردم را بشکافید، میل به فرار از کثرت دارند، یعنی با حذف تکثرها احساس آرامش میکنند. این به لحاظ عرفان نظری بود. به لحاظ عرفان عملی و هم به لحاظ فطرت میشود بحثهای متعددی مطرح کرد. ما در عرفان تکثر برآمده از وحدت داریم و اجتماع را باید اینجوری ملاحظه کنیم، مردم بسط یک حقیقت واحدند. در نگاه فلسفی به رب النوع انسان تعبیر میشود. در بحث عرفانی باید به اسمایی که انسان را بسط میدهد، برسیم. در این فضا ظرفیتها و بسترهای رجوع به وحدت مطرح است، رجوع به وحدت همه چیز را درست میکند. حکومت را توضیح میدهد، مراتب حکومت و فرآیندهای آن چه جوری باید باشد. بحث وحدت و کثرت که در عرفان و فلسفه مطرح است -و فقط تحلیلشان متفاوت است- باید پایگاه اندیشه سیاسی ما باشد. یعنی کثرت تا چه حد اعتبار دارد، تا حدی که بسط آن واحد باشد. مثلاً شما میخواهید به احزاب راه بدهی، تا کجا این تکثرها درست است؟ یک وقت تکثر مردمی است، یک وقت تکثر گروهی است، یک وقت حزبی است، تا کجا میشود امتداد پیدا کند؟ تا جایی که با وحدت حاکم متلائم باشد. یعنی آن وحدت باز شود، تبدیل به این کثرت شود. اگر اینجور باشد اینها کثراتی هستند که دائماً همدیگر را تکمیل میکنند. در واقع همراهی و همگامی این نیروهای متکثر بر گرد یک فضای واحد، آثار شگفت انگیزِ مضاعف دارد که امام از آن تعبیر به معجزه میکند. چرا در انقلاب این اتفاق افتاد؟ چون کثرات همه میل به وحدت کردند. در مقالهای که هنوز منتشر نشده، حکومتها را از منظر وحدت و کثرت بررسی کردیم و توضیح دادیم چرا حکومت حضرت ولی عصر جهانی و باقی خواهد بود؟ اولا این کثرتها و وحدتها هستند که عمر حکومتها را توضیح میدهند. یعنی نحوه تلائم کثرت و وحدت میزان پایداری یک حکومت را معین میکند. اگر نحوه تلائم مناسب نباشد، حکومت از هم میپاشد. در زمان حضرت حجت، عالیترین نوع بسط وحدت در کثرت و کثرت متلائم با وحدت ایجاد میشود. آثار شگفت انگیزی هم دارد. آدم تعجب میکند چرا اینجوری اتفاق میافتد و لذاست روایات عصر ظهور از لحاظ آثاری که گفته میشود شگفت انگیز است. یک کار انجام میشود، ولی آثارش صدها و بلکه هزارها برابر است. چرا این اتفاق میافتد. این به لحاظ کثرت متلائم با وحدت است. این را در فضای ساختار سلوکی فردی هم میشود پیاده کرد. کثرات انسان همراه با وحدت باشد. این که میگوییم برنامه داشته باشیم برای همین است. مثلاً کثرات برنامههای انسانی یک کثرت نامتلائم درهم ریخته نباشد، خطوط قرمز داشته باشد، خطوط قرمز «از جهت دور شدن» است، کثرت باشد، ولی «محور» داشته باشد. این خیلی کمک میکند. یکی کسی بگوید آقا محور من کشف دقایق علمی است. میخواهد اعماق مسائل را روشن کند. فلسفه، عرفان و فقه او در این جهت است. حتی نماز، نگاه اجتماعی و خلاصه همه چیز او روی این محور میرود و این اثر میکند. یعنی کثرت متلائم با محور واحد ما را به آثار میرساند. مثلاً کسی میخواهد در ریاضی یا ادبیات کار کند، باید همین کار را بکند. مثلاً از لحاظ سلوکی بگوید من باید به معرفت نفس یا به معرفت الله برسم. توحید محور من است. اگر فکرش هم در این جهت بیاید، اثر میکند مثلاً فلسفه و عرفان اسلامی بخواند، نه فلسفه غرب. اینها که او را به وحدت میرساند، بخواند. به لحاظ عمل در نماز و عباداتش کاملاً توجه دارد، همهاش خدا، خدا، چرا شما در مباحث سلوکی میبیند همه جا میگوید تقرب الی الله داشته باشید؟ این یعنی وحدت. این خیلی اثر میکند. یعنی تمام نیروها را به نحو تضاعفی کنار هم میآورد و نتیجه میدهد.
آیا وحدت تنها با محور واحد داشتن تامین میشود؟ یا میتوانیم بین کثرتها هم ارتباطهایی را تعریف کنیم؟
بله این را عرفان خیلی جالب مطرح کرده و آن بحث تناکح اسمایی و تنازع اسمایی است. هر دو تا را اتفاقاً دارد، در دل کثرت ترکیبهای حقیقی هست. ترکیبهای حقیقی، فعل و انفعال دارند، میپذیرند، رد میکنند، تعاند دارند. در این بستر مثلاً به قوه قهریه غضبیه به عنوان قوه قضاییه نیاز است. در کنارش به یک قوه تعلیمی و نرمش و عطوفت نیاز است. همه اینها یعنی همین یعنی بسط اسماء، تضارب اسماء، تناکح اسماء و تنازع اسماء ولی همه باید گرایش به وحدت داشته باشد.
با توضیحات شما محور یا امام زمان نسبت به مجموعه ارزشمندتر است؛ اما حضرت امام میگوید حفظ جمهوری اسلامی از جان امام زمان واجبتر است.
رسول گرامی اسلام یا حضرت بقیه الله انسانهای کامل هستند، اما چرا تلاش میکنند و حتی خودشان را فدا میکنند؟ این فدا کردن، به اوج کمال رسیدن خودشان است. از طرف دیگر به دنبال بسط نمونه انسان کامل هستند. چرا رسول الله خودش را فدا میکند. اولاً با فدا کردن خودش دارد بسط پیدا میکند و ثانیاً فضایی شکل میدهد که انسانهای مشابه او فراوان شوند. این برای خود او یک معنایی از کمال دارد، اجتماع بماهو اجتماع گویا هدف نهایی نباشد. اگر تشبه به حقِ جامعه بما هو جامعه –با اینکه در عالم اعتبار است- مطلوب است، به خاطر انتظاری است که در عالم تکوین از این اعتبار داریم. انتظار داریم در عالم تکوین انسانهای فراوان کامل شکل بگیرند. برای رسیدن به اینجا یا به ظهور رسیدن حداکثر ظرفیتهای انسان، ما باید اصلاح اجتماعی داشته باشیم.
مقام معظم رهبری در کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن میفرمایند پیامبر نمیآید تک تک انسان بسازد، بلکه با جامعه سازی، کارخانه آدمسازی درست میکند.
باز هم معنایش این است. نگاه کنید هدف آدم سازی است. شما میخواهی انسان بسازی، ولی روند کار چی باشد. یک عارفی یک گوشه مینشیند دو نفر تربیت میکند. ولی انبیا همین هدف را با ساختن جامعه انجام میدهند. اگر من جامعه ساختم در حقیقت کارخانه ساختهام، کارخانه که بسازم مرتب این مدل را تحویل میدهد، اما مقیاس کار من دیگر قابل مقایسه با مقیاس کار فردی نیست. اما همیشه کار حالت دوری دارد یعنی اینها به هم کمک میکنند. شکل گیری یک فرد بسیار خوب در یک جامعه منجر میشود که جامعه بهتر بشود. من فکر میکنم اجتماع در فضای اعتبار ذهن ما، موجود حقیقی است، ولی وقتی ساخته شد از دست ما خارج میشود، ضوابط و قواعد خاص نفس الامری خودش را دارد، مرتب ترکیب میشود، فضای ویژه شکل میدهد و این یک داستانهایی دارد که شباهتهایی به کار علامه دارد، ولی گاهی از فضای علامه کمی جدا میشود. من این را خیلی صاف میبینم، بعضیها حرفهای دیگری هم دارند. جامعه تأثیر تکوینی دارد، یعنی دائماً در حوزه تکوین اثر میگذارد. از تکوین شکل میگیرد، خودش هم یک مرحله تکوینی است. در آیات قرآن هست که این مرحله اعتبار را ما خلق کردیم. چون خود اعتبار یک لایهای در نظام هستی است. اینجوری نگاه کنی یک واقعیت است. ولی واقعیتی در دنیای اعتبار است. از اعتبار تأثر میپذیرد، از تکوین تأثر میپذیرد و در تکوین اثر میکند. حالا یک بحث جدی اینجا است. آیا بعد از مفارقت از دنیا این جهان اعتباری هنوز یک وجود تکوینی است؟ آیا وجودش ادامه دارد، یا نه؟ فکر میکنم علامه این را بیشتر اعتقاد دارد که این لایه اعتبار در همین دنیا تمام میشود. حتی بعضی اساتید ما هم همین را میل دارند. ولی لمحههایش در آیات قرآن هست که این لایه تکوینی اعتبار، کماکان هست یعنی حتی تجلی اخروی هم دارد به لحاظ برخی از آیات مثل اینکه هر قومی به امامشان خوانده میشوند و امتها در آنجا مطرح است. البته این نظر با چالشهایی روبرو است. برخی معتقدند قبل از شکل گیری بدن مادی و بعد از این دنیا تنها علم حضوری هست و علم ذهنی فقط در مرحله مادی وجود دارد. باید یک کاری در این فضا کرد. البته مخالفینی هم وجود دارند که فضای ذهن را به غیر از این دنیا هم گسترش میدهند. اگر ما جامعه را یک حقیقت در فضای ذهن گرفتیم برای امتداد آن باید نحوه تبلوری از او در عوالم دیگر تبیین کنیم که به چه شکل است. این جای تأمل و کار دارد.
[۱] رعد. ۱۱٫
[۲] هود ۱۱۲