جایگاه سبک زندگی در استنباط فقهی، در گفتوگو با استاد زارعی
خط: یکی از نقاط کلیدی برای پیگیری سبک زندگی، فقه است. نسبت بحثها و رویکردهای فقهی با سبک زندگی چیست؟ آیا در تراث و داراییهای خودمان، سابقه و نقاط شروعی را میتوان در زمینه این بحث، پیدا کرد؟
استاد: مطلب اوّل این است که ببینیم سبک زندگی چیست؟ تلقّی بنده از «سبک زندگی»، همان چیزی است که شهید مطهری بهعنوان «سیره»، روی آن دست گذاشتهاند و آن را در کتاب سیره نبوی، مطرح کردهاند. یعنی رفتاری که در روش و منش پیغمبر اکرم و سایر معصومین استمرار داشته؛ بهنحوی که از آن، یک سبک و اصل عملی در میآید. در صحبتهای رهبری هم ظاهراً همین معنا، مدّ نظر باشد، إلا اینکه ممکن است یک چیز دیگر را اضافه بر آن در نظر داشته باشند و آن، عبارت از این است که ما حتّی مصادیق و رفتارهای جزئی را در این اصول و سیره، با لحاظ زمان خودمان، تعیین کنیم. چیزی نزدیک به «اخلاق کاربردی». مثلاً اگر بنا باشد که اصل «اعتدال» در نحوه زندگی مردم پیاده شود، در فلان مسئله به چه صورت، ظهور و بروز پیدا میکند؟ مثلاً اگر حضرت رسول صلّیاللهعلیهوآله در زمان ما زندگی میکردند، در خصوص قوانین راهنمایی و رانندگی چهکار میکردند؟ با پدیده موتورسواری چه برخوردی میکردند؟
متأسّفانه جامعه ما یکمقدار از اصول سیره معصومین، فاصله گرفته است و نگرانی رهبری، همین بود. جوان و بزرگسال ما مسلمان است و نماز میخواند و روزه میگیرد، ولی آنطور که باید، مجموعه زندگیاش با دین، همراه و همسو نیست. تلقّی خودم از «سبک زندگی» همین است که چیز جدیدی نیست؛ إلا اینکه اصول سیره را یکمقدار ریزتر و جزئیتر برای جامعه تبیین کنیم. البته بخش دوّم کار که تبیین و تطبیق جزئی است، هم بر عهده روحانیت و حوزههای علمیه است و هم مخصوصاً بعد از شکلگیری نظام جمهوری اسلامی، بر عهده متولّیان امر فرهنگ است.
خط: از «سیره»، قواعد عملی رفتار به ذهن ما میرسد که در دانش «حکمت عملی» یا در «تاریخ» بحث میشود. نسبتش با فقه، چه میشود؟
استاد: سیره را باید از مجموعه فقه، استخراج کرد. مثلا اصولی که شهید مطهری در سیره نبوی بیان کرده، مانند اصل تجاوز، اصل سادگی و بیآلایشی، اینها از محتوای فقه در میآید. منتهی شما در فقه، با مسائل فراوانی که یک مکلّف در عرصه عمل دارد، مواجه هستید. گاهی در پاسخها روی همین اصول کلّی دست میگذارند و بعضاً اینها را بهعنوان مفادّ و کبرویات ادلّه اجتهادی میآورند. بعضاً ممکن است از لوازم مفاد و مدلولهای یک دلیل، یا مجموعهای از ادلّه باشد. ولی به هرحال، این را باید دقیقاً از متن فقه در آورد.
خط: یک لیست را شهید مطهری میدهند، ما نمیدانیم چرا این لیست را انتخاب کرده یا این اصول را برداشت کردهاند؟ یعنی نظم و روابط و تعدادش، روی چه حساب و با چه روشی، اصطیاد شده است؟ اساساً ما باید ابتدا فقه را تولید کنیم و بعد، اصول سیره را از دل آن بیرون بیاوریم، یا از منابع آیات و روایات هم میتوان این اصول را استنباط کرد؟
استاد: من که عرض میکنم از خود فقه در بیاوریم، منظورم این نیست که اوّل فقه را تولید کنیم و بعد، این را استخراج کنیم. اصلاً بعضی از پاسخهایی که به مسائل فقهی داده میشود، از دل همین کبریات است. یعنی بسیاری از مسائل، مصادیق همینها میشود. مثلاً فرض کنید که اصل عدم ظلم کردن و ظلم پذیرفتن، یک آیه شریفه دارد: «لاتَظلِمون و لاتُظلَمون». از این آیه، مصادیق و فروعات فراوانی درمیآید. میدانید که قاعده فقهی، خودش حکم شرعی است؛ لکن برخی احکام شرعی دیگر هم مصادیق و تطبیقات همین کبراست. فقها تا قبل از این، دنبال یکسری قواعد بودهاند و بعضی از آنها را بهدست آوردهاند. ولی شاید برخی قواعد دیگر، برایشان مسئله نبوده است. شاید خیلی بیّن و واضح بوده و اینقدر دچار پیچیدگیهای امروزی نبوده است. گمان بنده این است که با مراجعه به همین منابع فقهی، با همین روش فقهی میتوانیم قواعد عملی سیره را استخراج کنیم. این، نکتهای است که ما باید در سبک زندگی، دنبال آن باشیم.
خط: آیا ما نیاز داریم که ابتدا قواعد کلّی سیره را بهدست آوریم و سپس، بهصورت منطقی و تطبیقی، بر مسائل ریز زندگی تطبیق بدهیم؟ یا اینکه ریز به ریز و جزء به جزء مسائل زندگی را به منابع عرضه کنیم؟
استاد: هر دوی اینها وجه دارد. ولی راه از کلّی به جزئی آمدن، علیالقاعده به نتیجه بهتری میانجامد؛ چون نظام و ساختار و ارتباط بین احکام، واضحتر است. در نتیجه، بین تمام احکام شما، یکنوع نظم و ارتباط و انسجام وجود دارد و این، یک نگاه حکیمانه است. ما میدانیم که در بیانات شرعی به عناوین احکام، توجّه شده است. مثلاً ظلم و عدل و احسان و …، عناوین کلّی هستند و بسیاری از افعال انسانها در طول تاریخ میتواند بهعنوان مصداق همین عناوین قرار بگیرند. بنابراین، عنوان کلّی هر فعل، برای ما خیلی مهم است و میبینیم که بین حیثها و عناوین کلّی، روابطی وجود دارد. علیالقاعده، ارتباط مفهومی بین اینها اقتضاء میکند که از بالا به پایین نگاه کنید.
لیست آقای مطهری هم نظام دارد. البته هرچه ذکاوت فقیه، بیشتر باشد و حوزه اسلامشناسی او هم وسیعتر باشد، در اینکار موفّقتر است. مثلاً فقیهی که هم متکلّم است و هم فیلسوف و مفسّر قرآن، مطالعات اجتماعی بسیار خوبی هم دارد، ذوق عرفانی هم دارد، نگرشهای جامعتری هم در استنباط این قواعد دارد. ولی به هرحال با همین اصول استنباط، قواعد سیره را از منابع، استخراج میکنند.
به هرحال، هرچه جوامع جلوتر میروند، پیچیدگی مسائل بیشتر میشود. ضمن اینکه فاصلهگرفتن از نقل هم بیشتر میشود. در نتیجه، استخراج قواعد زندگی، تلاش و دقّت بیشتری میطلبد و رویکرد و زاویه نگاه دیگری نیاز دارد. میبینید که بحثهای اجتماعی و قضایی و سیاسی و حکومتی شما، بسیار بسیار متحوّل شده است. فقه اقتصاد امروز، دشواریها و پیچیدگیهای عجیبی دارد. طبیعی است که نگاههای بسیار عمیقتری را طلب میکند.
خط: در مقام جمع بندی بین نوشتن کتب فقهی و رساله های عملیّه از سویی، و نوشتن کتابهای سیره از سوی دیگر، چه نسبت و تناسبی برقرار است؟ چه نکتهای در آن نیست که این، باید پیگیری کند؟
استاد: در نحوه ارائه بحث، دو جور کار متفاوت است؛ البته نه در ماهیّت آن. فقها به تکتک مسائل، پاسخ میدهند و البته فقه، فقط شامل حقوق نیست. اینگونه نیست که فقط متکفّل تنظیم حقوقی روابط بین افراد با خداوند و با یکدیگر و با محیط زیست و حیوانات باشد. بلکه طوری تنظیم میکند که او را تکامل میدهد و اخلاقش را هم میسازد. لذا اخلاق هم بخشی از فقه است؛ فقه الاخلاق، بخشی از فقه ماست و چیز جدایی نیست. به نظر بنده جدا کردن اخلاق از فقه، اشتباه است. بله، مباحث مربوط به ادراک حُسنها و قبحها در حوزه علم اخلاق، مطرح است. اما بایدها و نبایدهای اخلاقی، بخشی از فقه ماست.
در عینحال، یک سطح عمیقتر هم وجود دارد که همین بیان سبک زندگی یا بیان سیره معصومین است. در اینجا، شخص دارای یک منطق عملی میشود و بهتر میتواند تشخیص دهد که یک رفتار خاص، اگر مثلاً مصداق ظلم است، در چه سطحی از ظلم واقع میشود؟ آیا برای مقابله با این ظلم، باید جان بدهیم؟ اینها در تبیین قواعد سبک یا سیره زندگی، حاصل میشود.
خط: این بحث با قواعد فقهیه چه تفاوتی دارد؟ آیا «سیره»، همان «قواعد فقهیه» است؟
استاد: گاهی قواعد فقهیه، از حیث نظری، مورد بحث قرار میگیرد و کبرویات نظری را پیش رو میگذارد. گاهی هم از حیث عملی بحث میکند. این، میشود سیره. فقهای ما قواعدی را کشف و تدوین کردهاند که در مقام استنباط از آن، استفاده کنند. اما ممکن است شما قاعدهای به مردم بدهید که فقیه نیستید، اما میگویید این قاعده را مدّ نظر داشته باش. یعنی حیث عملیاش، پر رنگ است. قواعد فقهیه رایج، به مباحث نظری و استنباط، نزدیکتر است. ولی در سیره، قواعدی را به دست میدهید که برای کاربرد عموم مردم، قابل استفاده باشد.
خط: ولی در مواردی، یکنوع آمیختگی بین این دو وجه که فرمودید، وجود دارد. مثلاً قاعده صحّت.
استاد: ببینید اینجا یکمقدار پیچیده میشود. مثلاً اگر خواستید «قاعده ید» را بگویید، یکمقدار دشواری دارد. اما آن قاعدهای که به سمت کاربرد و عمل، نزدیکتر است، این پیچیدگی را ندارد. علیالقاعده میتواند به آموزش عمومی گذاشته شود.
خط: روش فقهی یا مکتب فقهی که بهتر و مستعدتر بتواند سیره را استخراج بکند، داریم؟ یا فرقی نمیکند چه مکتب و روش فقهیای باشد؟
استاد: ما چون در فضای فقه شیعه صحبت میکنیم، به نظرم تعبیر «مکتبهای فقهی»، تعبیر دقیقی نیست. چون مکاتب فقهی در جایی میتواند صادق باشد که مثلاً در منابع فقه، اختلاف باشد.
خط: در مدرسه های فقهی.
استاد: بله، مدرسهها و ممشیها را میشود گفت. به نظر میرسد از این حیث، هیچ تفاوتی بین مسائل فروعات فقهی با این قواعد و اصول، وجود ندارد. آن ممشی و روشی که بهلحاظ عقلایی، منطقیترین و جامعترین در استنباط فروعات باشد، همان هم باید در اینجا مدّنظر قرار گیرد.
آن ممشی و روش فقهی که به تمام قرائن، نگاه کند (مانند روش مرحوم شیخ انصاری و بلکه بالاتر، مانند روش مرحوم آیتالله بروجردی) بهنظر بنده، ممشای کاملاً عقلایی است. این رویکرد عقلایی در استنباط فقه، باعث میشود که مرحوم شیخ انصاری در همان چارچوب استنباط، چیزهایی را ببیند که بعضی از روشهای دیگر نمیبینند. اگر با این رویکرد ورود نکنیم، اصلاً فقهمان، فقه دقیقی نمیشود و دائماً باید مشکلمان را با اصول عملیّه، حل کنیم.
خط: آیا محاسبهای در فقه وجود دارد که در کلّیت این دستگاه و روش فقهی، چند درصد از مسائل را میتوان با اصول عملیّه پاسخ داد؟ آیا دستگاه فقهیای که خیلی سراغ اصول عملیه میرود، قدرت انسجامبخشی به زندگی را ندارد؟
استاد: کار آماری که ندیدهایم. ولی خیلی مهم است. خاطرم هست بحث یکی از آقایان مراجع میرفتیم، بحث «حلق لحیه» بود. ایشان با روش جامعی که داشت، به ضرس قاطع نتیجه گرفت که «حرام» است. بعد متعرّض بعضی اقوال شد. مثلاً در یک مورد، نقدش این بود که شما بعضی ادلّه را از حیث سند، زدهاید و بعضی را از حیث دلالت، زدهاید. آخر سر که تمام پلها خراب شده، مخالفت با شهرت عظیمه هم که نمیشود کرد، نهایتاً به احتیاط واجب رسیده. با این روشها واقعاً نمیشود نظامسازی کرد. نظامسازی، نیاز به ادلّه اجتهادی دارد و نه اصول عملیّه.
شما نمیتوانید بگویید این همه وقایع و پدیدههای جدید وجود دارد و اسلام، هیچ حرفی راجع به آنها نزده یا اگر زده، بهدست ما نرسیده است و یا اگر بهدست ما رسیده، آن را از حجّیت ساقط میکنیم. در نتیجه با یک اسلام بدون کارآیی لازم، مواجه میشویم. فقیه نمیتواند بسترهای تاریخ فقه شیعه را نبیند. نمیتواند فقه اهلسنّت را نبیند. خُب یک فقیه فحل بزرگی که استاد الفقهاء است، مثل مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، تعبیر دقیق و حرف سنگینی دارد. ایشان میفرماید فقه شیعه، حاشیه بر فقه عامّه بوده است. حاشیه بر او بوده؛ نه این که در حاشیه بوده است. حاشیه بر فقه دیگران، یک امر کاملاً زنده و ناظر و پویاست. این سخن، یعنی بیانات معصومین و مواضع آنها و پرورش شاگردانشان، همه ناظر بر آن فضا بوده است و این، کاملاً عقلی است.
متأسّفانه جامعه ما یکمقدار از اصول سیره معصومین، فاصله گرفته است و نگرانی رهبری، همین بود. جوان و بزرگسال ما مسلمان است و نماز میخواند و روزه میگیرد، ولی آنطور که باید، مجموعه زندگیاش با دین، همراه و همسو نیست.
با مراجعه به همین منابع فقهی، با همین روش فقهی میتوانیم قواعد عملی «سیره» را استخراج کنیم. این، نکتهای است که ما باید در سبک زندگی، دنبال آن باشیم.
قواعد فقهیه رایج، به مباحث نظری و استنباط، نزدیکتر است. ولی در تبیین «سیره»، قواعدی را به دست میدهید که برای کاربرد عموم مردم، قابل استفاده باشد.