خانه / خانه طلاب جوان / خط / برگزیده خط / ظرفیت‌شناسی فقه اسلامی برای تولید علوم انسانی

ظرفیت‌شناسی فقه اسلامی برای تولید علوم انسانی

– متأسفانه چون نظریه فقهی نداریم، فقه استنباطی ما از کارآمدی افتاده است. زیرا وقتی شما ندانید منظومه فرهنگی چیست، گاهی آنچه را که اولی نیست، لباس اولویت بر تنش می‌پوشانید و آنچه در رده‌های اول است از اولویت ذهن شما خارج می‌شود.

– این اشتباه بزرگی است که ما دستان فقه را باز بگذاریم تا هر جا که خواست برود. البته می‏توانیم فقه اجتماع و فقه مدیریت و… داشته باشیم اما اینها نمی تواند جای علم اجتماع و علم مدیریت را بگیرد.

دو سئوال محوری در ظرفیت شناسی فقه اسلامی برای علوم انسانی

اجمالا دو سئوال محوری داریم:

۱٫ با توجه به اینکه فقه یکی از شاخه‌های مهم علوم اسلامی است و می‌توان گفت بیشترین بالندگی و پیشرفت را در بین رشته‌ها حتی از جهت روش شناسی داشته است، یک محور می‌تواند استفاده‌ روش‌شناختی از فقه برای مباحث علوم انسانی و تدوین آن باشد.

 2. بحث دیگر بحث محتوایی است؛ یعنی کدام یک از ابعاد فقه (نظریه ها، مکاتب، دیدگاه ها و…) آمادگی بیشتری دارد؟ کدام یک تحیر بیشتری برای علوم انسانی دارد؟

بازسازی یا تأسیس علوم انسانی بر اساس منابع شرعی

 می توان علوم اسلامی را که علوم انسانی مبتنی بر دین هم بخشی از آن است، به دو سنخ علم استنباطی و استکشافی تقسیم کرد.

روش استنباطی

روش استنباطی یعنی روشی که در آن بر قواعد عقلایی به صورت عمده یا به صورت یک وضعیت گسترده یا به صورت تام تکیه می‏شود. لذا از قواعد عقلی محض فقط استفاده نمی شود.

در این نوع علوم ما با روش استنباطی، واقع را کشف می‏کنیم. به دلیل آنکه این واقع اعتباری، از نصوص حاکی از آن به دست می‌آید، به حکم عقل، این علم در چارچوب گفتمان «طاعت مبتنی بر حجت» قرار گرفته است، به همین دلیل، روش آن عمدتا بر «قواعد عقلایی فهم نص» تکیه دارد، و اصولا نمی‌تواند از غیر این روش بهره برگیرد؛ مگر در مواردی که امکان رجوع به عقل باشد یا نص صریح وجود داشته باشد.

مصداق بارز علم استنباطی، فقه است که به دنبال دست یابی به واقع اعتباری (یعنی اعتباری که واقعا از سوی شارع رخ داده و به جعل حکم انجامیده) برای حوزه رفتار است.

روش استکشافی

علم استکشافی، همچون فلسفه و بخش‏هایی از کلام به دنبال کشف حقیقت است و کشف حقیقت، محصول علم به آن است؛ به همین جهت روش علم استشکافی، عقلی است.

به بیان دیگر، بکارگیری عنوان استکشافی، از آن جهت است که به دنبال حصول علم به حقیقتی از هستی هستیم، در نتیجه، تلاش ما ماهیتی اکتشافی پیدا می کند و اکتشاف یک حقیقت هستی، به روشی علم‌آور نیازمند  است، در حالی که در علم استنباطی، به دنبال دست‏یابی به حجت هستیم، هر چند این حجت در موارد بسیار، متضمن علم به واقع (یعنی حکم تشریع شده) نباشد.

نباید منشا تفاوت علم استنباطی و استکشافی را در آموزه‌ای که به دریافت آن نائل می‏شویم، دید؛ زیرا در هر دو به دنبال دست‌یابی به یک واقعیت هستیم؛ با این تفاوت که در یکی به دنبال کشف حقیقتی در هستی و در دیگری به دنبال اعتباری هستیم که صدور آن از سوی شارع، یک واقعیت است. در نتیجه تفاوت این دو نوع علم در ماحصل آن نیست بلکه در روش است.

برخی از علوم مشخص است که در کدام دسته می گنجد. مثلا اگر بخواهیم جامعه‌شناسی به معنای شناخت حققیت جامعه و سنن حاکم بر آن را بنا کنیم، باید آن را در زمره علوم استکشافی قرار دهیم؛ زیرا می‌خواهیم به گزاره‏هایی از این قبیل بپردازیم که: اسلام، هستی مستقل برای جامعه قائل است یا نه؟ برای جایگاه‏های اجتماعی چه نقش واقعی قائل است؟ و…

اما برخی علوم بر اساس نگاهی که به آن می‏شود ممکن است در یکی از این دسته ها بگنجد. مثلا کلام نقلی و تفسیر از لحاظی استکشافی و از لحاظ دیگر، استنباطی محسوب می‏شوند.

نظریه فقهی فقه التنظیر به عنوان یک علم استکشافی

فقه، دو شاخه استنباطی و استکشافی دارد. نظریه فقهی، یک علم استکشافی است نه استنباطی؛ زیرا فقیه در این شاخه به دنبال کشف اعتبارات مبنایی شارع است، نه اعتبارات بنایی.

مقصود از اعتبارات بنایی، همان احکام شرعی است که برای عمل کردن است و مقصود از اعتبارات مبنایی، اعتباراتی هستند که مقدم بر تشریع احکام هستند و تشریع در چارچوب آنها انجام گرفته است. مثل اعتبار یک روح تشریعی از سوی شارع برای مجموعه‌ای از احکام؛ به این معنا که این احکام به گونه‌ای نظم و انتظام یافته‌اند که آن روح را در برداشته باشند و بر اساس آن انسجام یابند؛ یا همچون اعتبار اهدافی خاص برای احکامی خاص، به این معنا که این احکام به گونه‌ای چینش و تنظیم یافته‌اند که این اهداف را تامین کنند.

فقه استنباطی همان فقه رایج است که در پی ارائه احکام است، اما فقه استکشافی، فقه تنظیری است که در پی کشف جایگاه ها و پشت صحنه‌های تشریع شارع و کشف روح حاکم بر آن است. در واقع می‌خواهید روح شریعت را که منصوص نیست با ضمیمه قراین به دست بیارید.

مثلا فرض بفرمایید که شارع احکامش را با چینش خاصی چیده است. یک مجموعه از احکام در اولویت است و مجموعه‌ای در رده بعد قرار دارد؛ مثلا مسائل فرهنگی اعتبارات شارع است، لذا شما در نگاه نظریه‌پردازانه‏تان نمی‌گویید حجاب واجب است، این را فقه استنباطیه می‌گوید. بلکه در اینجا می‌گویید حجاب، یک واجب با اولویت اول، دوم، سوم یا چهارم است؛ یعنی جایگاهی برای آن درست می‏شود. البته این جایگاه می‌خواهد بگوید که شارع، حجاب را در مسائل فرهنگی مبنایی دیده یا در رده‌های بعد دیده است؟

متأسفانه چون نظریه فقهی نداریم، فقه استنباطی ما از کارآمدی افتاده است. زیرا وقتی شما ندانید منظومه فرهنگی چیست، گاهی آنچه را که اولی نیست، لباس اولویت بر تنش می‌پوشانید و آنچه در رده‌های اول است از اولویت ذهن شما خارج می‌شود. فقه استنباطیه نمی‌تواند این را بکند اما فقه تنظیری می‌تواند.

تعامل فقه و علوم دیگر

با پذیرش این تقسیم کلی استنباطی و استکشافی بودن علوم در تعامل میان فقه و علوم دیگر، باید از سه چیز برحذر بود:

۱٫ عدم تعمیم فقه به حوزه علوم استکشافی

یکی اینکه نباید فقه را به حوزه‌ها و محدوده های علوم استکشافی تعمیم دهیم، بلکه اگر می‏خواهیم دیدگاه‏های دین را در آن حوزه بفهمیم باید علومی استکشافی را در آن حوزه ها بر پایه دین تاسیس کنیم، نه آنکه دستان یک علم اعتباری را در حوزه‌هایی که در آنها باید به دنبال کشف حقیقت بود، باز کنیم.

بر این اساس نباید حوزه جامعه‌شناسی را به فقه بسپریم؛ زیرا جامعه شناسی یک علم استکشافی است که می‏خواهد به کشف حقائق هستی حاکم بر جامعه نائل آید و کنش و واکنش جامعه را تعریف و توصیف کند.

البته آنچه گفتیم با گشودن فقهی به نام «فقه جامعه‌شناسی» که فقهی استنباطی است، فرق می‌کند. فقه جامعه‌شناسی از ضروریات است که نبودن آن باعث شده که شاخه‌های دیگر فقه انسجام لازم بین خود را به دست نیاورند. «فقه جامعه‌شناسی» غیر از نهادن یا توسعه دادن دامنه‌های فقه به حوزه «علم جامعه شناسی» می باشد. برای کشف دیدگاه های دین در زمینه جامعه شناسی، باید یک جامعه شناسی متمرکز بر کشف دیدگاه‌های دین در خصوص جامعه را بنا کنیم.

ما ابتدا باید علم جامعه شناسی اسلامی را پدید آوریم و بر اساس آن فقه جامعه شناسی، فقه مسائل فرهنگی، فقه اولویتها و… را سامان دهیم.

علم الاجتماع یک علم مادر است. ما به یک علم مادر نیاز داریم. یک علمی که علوم دیگر را قوام دهد و وحدتی به آن ببخشد ولی این علم وجود ندارد؛ از طرفی ما داریم فقه‌های اجتماعی را شکل می‌دهیم، اما این فقه‌های اجتماعی بدون وساطت فقه الاجتماع درحال شکل گرفتن است، البته فقه الاجتماع هم باید مسبوق به علم الاجتماع باشد. گاهی با همه حسن نیت‌هایی که داریم، شاید نتوانیم در فقه الاجتماع‌مان یک فقه کاربردی ارائه دهیم. بسیاری از مسائل فرهنگی از حجاب و از غیر حجاب، در همین زمره می‌گنجد. خلاصه این که ما با فقدان دو علم بزرگ مواجه هستیم: علم الاجتماع (جامعه‌شناسی) و فقه الاجتماع. فقه الاجتماع غیر از علم الاجتماع است. علم الاجتماع باید موضوعش را مشخص کند، بعد این فقه شکل بگیرد.

خلاصه این اشتباه بزرگی است که ما دستان فقه را باز بگذاریم تا هر جا که خواست برود. البته می توانیم فقه اجتماع و فقه مدیریت و… داشته باشیم اما اینها نمی تواند جای علم اجتماع و علم مدیریت را بگیرد.

۲٫ عدم انحصار منبع علوم استکشافی در فقه

خطای دیگر این است که ممکن است ما فقه را منبع انحصاری علوم استکشافی قرار دهیم.

۳٫ نادیده گرفتن فقه در تأسیس علوم استکشافی

ما از علم فقه می‌توانیم به عنوان یک ابزار یا یک منبع قرینه‌ای که غیر از منبع انحصاری است، استفاده کنیم. چرا که شریعت، فعل خداوند است و با دقت در آن و تحلیل رویکردهای آن، می‏توانیم در مواردی، به شناخت حقائقی راه یابیم که در حوزه علوم استکشافی به دنبال آن هستیم.

نکته آخر اینکه رابطه بین فقه و علوم انسانی دو طرفه است و همانطور که در علوم انسانی به فقه محتاجیم در فقه هم، خصوصا در موضوع شناسی و گشودن افقهای جدید، به علوم انسانی احتیاج داریم.


[۱] چکیده نشست مجمع عالی حکمت اسلامی در تاریخ ۲۴/۷/۹۱

گفتاری از حجت‌الاسلام والمسلمین احمد مبلغی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *