خانه / خانه طلاب جوان / نشریه های عهد / برگزیده عهد / روحانیت و دفاع مقدس (گفت و گویی صمیمانه با یک طلبه ایثارگر)

روحانیت و دفاع مقدس (گفت و گویی صمیمانه با یک طلبه ایثارگر)

حجت­ الاسلام ­والمسلمین ملکی، مدیر مدرسۀ معصومیه، از جمله حوزویانی هستند که در دوران دفاع مقدس در جبهه های نبرد حق علیه باطل حضور یافتند. در گفتگوی زیر سعی بر این داریم تا با استفاده از فرمایشات فضای حوزه های علمیه در آن زمان را به تصویر بکشیم.

  • طلبه ها باید در این قبیل مسائل از بقیه جلوتر هم باشند. شما می دانید که تعداد شهدای قشر طلبه در مقایسه با دیگر اقشار، بیشترین تعداد را دارد. چرا؟ به خاطر این که حوزویان آمده بودند برای نظام اسلامی ایدئولوژی طراحی کنند، دفاع کنند از سنگرهای ایدئولوژیک حکومت اسلامی.
  • طلبه هایی که در حوزه درس می خواندند درس خواندنشان به عنوان وظیفه بود و هنگامی که احساس کردند که جنگ یک وظیفه اهم است ماندشان در حوزه را بی معنا می دیدند. همین که  این طلبه ها احساس می کردند که در جبهه ها به نیرو نیاز است طاقت ماندن در حوزه و درس خواند را نداشتند و به جنگ می رفتند.
  • آنهایی که مخالف بودند عمدتا نگاهشان نگاه غلطی بود و اسلام را به عنوان یک نظام و سیستم نگاه نمی کردند اسلام را همین فقه و اصول و رساله فقهی می دانستند.

عهد: با تشکر از فرصتی که در اختیارمان قرار دادید لطفا در ابتدا توصیفی از فضای حوزه های علمیه و دید طلاب نسبت به دفاع مقدس در آن زمان را بیان فرمایید.

برای بیان این مطلب یک مقدار بحث را از عقب تر شروع می کنم یعنی از قبل از پیروزی انقلاب. قبل از انقلاب توده مردم نسبت به جنایاتی که نظام شاه نسبت به حقوق و دین مردم انجام می داد بی خبر بودند. اما دو قشر نسبت به این مسئله مطلع بودند و می دانستند که سیاست های رژیم سیاست هایی صد در صد آمریکایی است و سیاست هایی است که هم از حیث فرهنگی و دینی و هم از حیث مادی به ضرر کشور است. این دو قشر دانشگاهیان بودند و حوزویان. اما نه همه ی دانشگاهیان و نه همه ی حوزویان. از این دو قشر آنهایی که احساس مسئولیت می کردند فریاد می زدند و به جان خریدند زندان ها و شکنجه ها و تبعید ها را. سوالی که در آن زمان مطرح بود این بود: حال که ما علیه شاه مبارزه می کنیم با سقوط شاه، چه نظامی می خواهیم جایگزین آن کنیم؟ اینجا بود که شعبه ها و شاخه های مختلفی به وجود می آمد. مارکسیست ها، سازمان مجاهدین، ملی گرا ها و… هر کدام یک ایده ای داشتند برای نظام جایگزین. در بین روحانیون هم این سوال مطرح بود. در این برهه تنها کسی در این زمینه کتاب نوشت و نظریه ارائه داد و خود هم قضیه را رهبری کرد حضرت امام(ره) بود. ایشان برای این کار شاگردانی تربیت کردند. شاگردانی با این نگاه که اسلام نظام دارد، اسلام حکومت دارد، اسلام چهار چوب دارد اسلام برای جزئی ترین چیز و کلی ترین چیز در جامعه حرف دارد. لذا امام بحث ولایت فقیه را مطرح کرد. کسانی از حوزویان که وارد عرصه مبارزه با نظام شاهنشاهی شدند در ذهن خودشان نظام اسلامی را تصور می کردند و برایش تبلیغ می کردند. عَلی ایُّ حالٍ تلاش های عالمانه و عارفانه و مجاهدانه حضرت امام و شاگردانشان نتیجه دادو انقلاب به ثمر نشست. امام درسهای زیادی به ما داند. ما از امام آموختیم که انسان باید تکلیف گرا باشد. در زمان مبارزه اکثر گروه ها فقط شعارشان آن بود که شاه باید برود ولی امام می فرمود که هم شاه باید برود و هم نظام اسلامی باید بیاید. لذا در آن زمان در ذهن ما این بود که به دنبال استقرار حکومت اسلامی هستیم. لذا اگر در این مسیر کشته شویم شهید هستیم. ما می دیدم بعضی از دوستان مان را که شب ها ناراحت بودند و گریه می کردند از این که چرا شهید نشده اند. بعد از استقرار نظام جوان هایی که با این تفکر تربیت شده بودند به یک باره با خبر شدند که به کشور اسلامی شان –نه کشور ایرانی شان- حمله شده و از آن طرف رهبر الهی شان فرمان به مقابله می دهد. آنجا بود که همه مردم به خصوص طلبه ها برای دفاع آماده شدند. کما این که طلبه ها باید در این قبیل مسائل از بقیه جلوتر هم باشند. شما می دانید که تعداد شهدای قشر طلبه در مقایسه با دیگر اقشار، بیشترین تعداد را دارد. چرا؟ به خاطر این که حوزویان آمده بودند برای نظام اسلامی ایدئولوژی طراحی کنند، دفاع کنند از سنگرهای ایدئولوژیک حکومت اسلامی. بعد از تحولی که امام ایجاد کرد طلبه به حوزه نمی آمد که امام جماعت یا روضه خوان بشود آمده بود که طلبه بشود که امام جماعت یا روضه خوان بشود ولی به عنوان یک نیرویی که به دنبال احیای دین در قالب نظام اسلامی است. نه دینی که جزیره، جزیره است؛ دینی که نظام مند است. با انقلاب تقریبا دیگر آن نگاه جزیره ای به دین از بین رفت. بر این اساس طلبه هایی که در حوزه درس می خواندند درس خواندنشان به عنوان وظیفه بود و هنگامی که احساس کردند که جنگ یک وظیفه اهم است ماندشان در حوزه را بی معنا می دیدند. همین که  این طلبه ها احساس می کردند که در جبهه ها به نیرو نیاز است طاقت ماندن در حوزه و درس خواند را نداشتند و به جنگ می رفتند. زمان جنگ بنده دو برادر داشتم. یکی از برادرهایم تا زمانی که بالغ نشده بود به حرف بنده که او را از رفتن به جبهه منع می کردم گوش می داد  اما همین که به بلوغ رسید دیگر از کسی برای رفتن به جبهه اجازه نگرفت. رفت و در همان بار اول به شهادت رسید. بنده هم که برادر بزرگ بودم وقتی شرایط خانواده و نبود دو برادرم را می دیدم به جبهه نمی رفتم ولی همین که عملیات شروع می شد دیگر نمی توانستم بمانم و برای جنگ عازم می شدم. چرا؟ به خاطر این که احساس می کردم در آن زمان ماندن در حوزه بدون عذر شرعی یعنی گناه. الان وقتی است که باید به اهم پرداخت نه مهم. آن وقت اهم دفاع از اسلام بود چون اگر صدام کشور را می گرفت نظام اسلامی را از بین می برد. علت این که حوزیان در آن روز خوش تر از دیگر اقشار، حماسه آفریدند و درخشیدند به خاطر نگاه دقیقشان به نظام اسلامی بود. یعنی آن ها خودشان را فدای حفظ نظام اسلامی می کردند.

عهد: علی الظاهر عده ای از خود حوزویان با حضور طلاب در میدان های جنگ مخالف بودند، استدلال آنها برای حرفشان چه بود؟

به نظر من اشکال آنها به نوع نگاهشان بود. یعنی شاید آن ها خیلی به نظام اسلامی فکر نمی کردند. متوجه نبودند که چرا تمام دنیای استکبار و کفر به پشتیبانی از صدام که به پرچمدار نظام اسلامی یعنی ایران حمله کرده، آمده اند؟ اگر صدام در این حمله پیروز شود چه اتفاقی می افتد. شاید در ذهن بعضی این بود که نهایت امر این است که نظام عوض شود. ما با نظام چه کار داریم؟ ما باید خودمان را رشد دهیم و درس بخوانیم. یعنی همه همّ و غمّ او خواندن فقه اصول بود. اما طلاب رزمنده این طور فکر می کردند که فقه و اصول می خوانند که از اسلام دفاع کنند. وقتی که اسلام در خطر است دیگر فقه و اصول خالی معنا ندارد. شاید دسته دیگری هم بودند که به خاطر عافیت طلبی به جنگ نمی رفتند. یعنی از نظر فکری می دانستند که اکنون وقت حضور در جبهه های جنگ است ولی به خاطر تعلقات دنیایی نمی توانستند دست از آنها بکشند و به جبهه بروند. دسته دیگری هم  هم که نرفتند، لا بد عذر و علت و جهتى داشتند. اما آنهایی که مخالف بودند عمدتا نگاهشان نگاه غلطی بود و اسلام را به عنوان یک نظام و سیستم نگاه نمی کردند اسلام را همین فقه و اصول و رساله فقهی می دانستند. فکر می کردند که در نظام اسلامی هم اینها هست در نظام صدامی هم اینها هست ما به نظام چکار داریم. گذشت زمان و اتفاقاتی که رخ داد نشان داد که این نگاه، نگاه درستی نیست بلکه یک نگاه التقاطی و ارتجاعی است.

عهد: یکی از خاطرات طلبگی تان از آن دوران بیان فرمایید.

یک هم حجره ای داشتم که خانواده بسیار محرومی داشت و یک خواهر و برادرش معلول جسمی بودند. بسیار زندگی سختی داشتند. وقتی که عملیات کربلای پنج شروع شدکه خیلی از ما نیرو گرفت ایشان گفت که الان دیگر وقت ماندن نیست. پیش بنده آمد و گفت که فلانی من میخواهم به جبهه بروم ولی کفش مناسب ندارم. کفشهای تو کفشهای خوبی هستند آنها را به من بده تا به جبهه بروم و اگر رفتم و برنگشتم حلالم کن. بنده تا آن وقت نمی دانستم که او چه مشکلاتی دارد. گفت که فقط یک برادر سالم دارم و یک برادر و خواهرم معلول جسمی هستند و پدر و مادر مستضعفی دارم اگر من برنگشتم به آنها سر بزن و نگذار که آنها تنها بمانند. رفت به شهادت رسید و بعد از مدت ها جنازه اش برگشت. این را از این جهت عرض کردم که احساس مسئولیت بچه های آن روز چطور بود. اگر ایشان می خواستند برای نرفتن به جبهه توجیهی بیاورند موجه بود. ولی خداوند به ایشان این بینش و بصیرت را داد که از این دنیای فانی با روسفیدی پرواز کرد و رفت.

انشاءالله خداوند متعال ما را شرمنده شهدا و امام شهدا قرار ندهد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *