بازشناسی نسبت حوزه و هنر،
در گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین نواب
مدیر مدرسه اسلامی هنر
اشاره: قرارمان، مدرسه اسلامی هنر بود؛ منزل بزرگی در اواسط خیابان دورشهر.
مشخّص ترین نماد هنری در این محل، یک نورگیر مرتفع با کاشیکاری محرابگونه است که نور انتهای منزل را تأمین میکند و وقتی شاخههای پیچکوار گلدانهایش به داخل اتاق سرک میکشند، ذوق و معناگراییِ نهفته در معماری سنّتی را به حاضرین و مراجعین گوشزد میکند.
در فضای مدرسه، صدای استاد و شاگرد پیچیده و حکایت از تکاپوی طلبههایی دارد که در کنار فقه و اصولشان، در وادی هنر نیز قدم میزندد.
حجتالاسلام نواب، طلبه درس خارج و پژوهشگر هنر دینی، شش سال است که مدرسه اسلامی هنر را راه انداخته و اینک به عنوان مدیر جوان مدرسه، با خوشرویی پذیرای سؤالات ماست.
لطفاً در ابتدا قدری راجع به مدرسه اسلامی هنر توضیح دهید.
ما مدرسه را یک مرکز آموزشی-پژوهشی با رویکرد تربیتی و صبغه دینی برای پرورش طلاب در قلمرو دین و هنر تعریف میکنیم. وظیفه اصلیمان هم ارائه مباحث نظری هنر و خصوصاً نسبت دین و هنر است. گام اصلی ما ناظر به هنر و اسلام است ولی بهطور کلی نگاه ادیان دیگر به هنر را هم بررسی میکنیم.
این مدرسه از سال ۱۳۸۳ کار خودش را شروع کرده و تا دو، سه سالِ اول، فقط کار آموزش هنر را داشته است. از یکی، دو سال گذشته هم رویکرد نظری مدرسه تقویت شده و الان دارای بخش آموزش عالی است.
بخش آموزش عالی بررسی مسائل نظری را انجام میدهد. این بخش، اکنون ۴۸ دانشجوی کارشناسی ارشد در رشته فلسفه هنر دارد و در سال آینده هم سه رشته به رشتههای ارشد آن اضافه خواهد شد. در پنج سال آینده هم مجوز اعطای دکتری خواهد گرفت.
بخش دیگری هم در مدرسه داریم که کارش آموزش آزاد است. طلاب برای آشنایی با مصادیق هنری، در دورههای این بخش شرکت میکنند. این بخش مدرک رسمی ندارد و فقط یک مدرک داخلی دارد. ما برای آشنایی، رشتههای متفاوتی را طراحی کردهایم و در هر ترم هم این رشتهها تغییر خواهد کرد، بهجز داستاننویسی که همیشه خواهد بود. در هر ترم هم حدود ۳۰۰ نفر مشغول آموزش هستند.
ما باید آموزش آزاد را مقدمهای برای آشتی حوزه با هنر بدانیم، برای اینکه زمینهای پیش بیاید تا طلاب با هنر احساس دوری نکنند و هنر را بشناسند. بحث اصلی این است که آیا ما طلبه هنرمند میخواهیم یا طلبۀ آشنا به هنر؟ به نظر میرسد گام اول، پرورش طلبۀ آشنا با هنر است و بخش آموزش آزاد، وظیفه اصلیاش این است.
ما در خصوص بحثهای طلبگی دوستان سختگیری نیز میکنیم. به همین خاطر کلاسهایی مانند داستاننویسی، فیلمنامهنویسی، حافظشناسی، عکاسی، طراحی و گرافیک، در ساعت ۴ و ۵ عصر شروع میشود تا وقت دروس طلبگی دوستان گرفته نشود. همیشه اصرارمان بر این بوده که عکاس و داستاننویس خوب وجود دارد، آنچه نقطۀ ممیّز ماست، «طلبگی» است، یعنی ما به دنبال پرورش «طلبه»ای هستیم که با فیلمنامهنویسی و داستاننویسی آشنا باشد.
ما در این مدرسه به مسئله دیگری هم که بسیاری از هنرمندان انتظار مشخصشدنش را داشتند اما در این چند سال خیلی به آن بیتوجهی شده، میپردازیم. آن مسئله، پرداختن به مباحث فقهی هنر است. از طرفی گفته میشود هیچ مسئلهای در دنیا نیست مگر اینکه حکمی شرعی دارد، اما از طرفی هم در مقابلِ نود درصد مسائلِ هنر، سکوت شده است. برای رفع این نقص در مدرسه، گروه فقه و هنر را راهاندازی کردیم که هر صبح، درس خارج فقه و هنر را برگزار میکند. در حال حاضر نیز موضوع این درس، بحث مجسمهسازی است و بعد از آن هم بحث غنا طرح خواهد شد.
یک ابهامی وجود دارد. بخشی از بزرگان ما و یا بدنه حوزه این تلقّی را دارند که اگر حوزه بخواهد درباره هنر حرفی بزند، در این باب است که چرا در فیلمها حجاب رعایت نمیشود یا چرا موسیقیها اینگونه است و … . لذا وقتی حضرت آقا میگویند که من جای خالی حوزه را در عرصه هنر میبینم و حوزه نباید فقط به حضور واعظها در صداوسیما اکتفا کند، این سؤال پیش میآید که مگر ما حوزویان قرار است چه کار بکنیم؟ خب یک عدّه هنرمندِ متعهدِ مذهبی که دارند کار میکنند. سؤال این است: علت تأکیدات رهبری برای حضور حوزه علمیه در هنر چیست؟ مگر چه خلأی وجود دارد که جبران آن برعهده حوزه است؟
ما میتوانیم در عالَم هنر، یک نقش ممیّزوار به حوزه بدهیم که مثلاً چرا حجاب در این فیلم رعایت نشده و… نتیجهاش هم همین وضعیتی میشود که در این سی سال بوده و اتفاقی نیفتاده. از طرفی، همه میدانند که وظیفه طلبه، تبلیغ دین است و امروز هنر رساترین زبان تبلیغ است. این مطلب برای همه حل شده است ولی نمیدانم چرا وقتی وارد صحنه میشوند، حرفها طور دیگری میشود. خلاصه بگویم که ما دچار یک سردرگمی هستیم و هنوز نمیدانیم بالاخره میتوانیم از هنر استفاده کنیم یا نباید نزدیکش شویم؟
به نظر بنده، خلأ اصلی، این است که مبانی هنر از ابتدا تنقیح نشده. ما الان نمیدانیم این سینمایی که میخواهیم بگوییم حجابش درست است یا نه، از اصلش با دین سازگار هست یا نه؟ آیا سینما میتواند بالذّات، یک وسیله برای ابراز پیام دین باشد؟ در جواب، همانطور که امروز دیگر نمیگویند چیزی مثل رایانه با دین در تعارض است، بلکه میگویند رایانه و اساسا تکنولوژی باید در خدمت دین باشد، بالطبع در هنر هم شبیه این را میگویند. یعنی میگویند هنر میتواند و باید در خدمت دین باشد. اما هنرمندان هم در جواب میگویند مگر هنر ابزار است که در خدمت دین باشد؟
از طرف دیگر سنّتیها میگویند که این ابزار، نجس است! خُب مسئله این میشود که تا این تعارضها حل نشود، نمیتوانیم جلو برویم.
ببینید، همیشه بحث تعارض دین و تکنولوژی مطرح بوده و مدام پنبهاش در حال زدن بوده است. من هزار عنوان کتاب درباره دین و علم به زبانهای مختلف دیدهام، ولی چون خودم درگیر بحث دین و هنر هستم، حتی پنجاه جلد هم در مورد دین و هنر ندیدهام. خُب این باید از یک جایی شروع شود؛ و ما که حوزوی هستیم و دغدغه دین داریم، باید شروع کنیم.
خود حضرت آقا در یک صحبت خصوصی میفرمودند: من از حوزه میخواهم در گام اول این مسائل نظری را حل کند. الان هنرمند متعهد کم نداریم ولی وقتی با همینها صحبت میکنیم، درمییابیم که چقدر پارادوکسهای بزرگ در ذهنشان هست! و میگویند الان داریم عملگرایانه یک چیزی میسازیم، چون پارادوکسهای ما حل نشده است.
چند مثال از این تناقضها و پارادوکسها میفرمایید؟
مثلاً شهید آوینی خیلی راحت در یک کتاب میآید، میگوید سینمای داستانی نمیتواند در خدمت دین باشد. ایشان برای ما محترم است ولی بالاخره شهید آوینی فیلسوف هنر که نبوده. از طرفی هنرمندان متعهد هم بهخاطر تعلّق خاطری که به این شهید بزرگوار دارند، تحت تأثیر نظرات ایشان قرار میگیرند.
برخی از هنرمندان متعهد گفته و نوشتهاند که حوزه در مواجهه با مباحث هنری، رویکردی سلبی دارد؛ مدام میگوید این نباشد و آن نباشد. خب نهایتا ً چیزی نمیماند. میگویند که حوزه هیچگاه سخن ایجابی در این وادی ارائه نداده که بالاخره هنر دینی و فیلم دینی، چه شکلی باشد؟ آیا این اشکال را به حوزه وارد میدانید؟
این اشکال را به اینگونه، به حوزه وارد نمیدانم. چون شاید آنها هیچوقت نخواستند گوش بدهند و بهنوعی زبانها متفاوت بوده است و هیچ تلاشی نبوده که این را به سمت واحد ببرد. هر دو مقصّرند؛ حوزه از این جهت مقصّر است که مباحث را تحلیل نکرده، یعنی فقط گفته که این و آن نباشد، فکر نکرده که با نبود اینها، چه میماند. و از آن طرف هم کسی فکر نکرده که هنر چگونه در خدمت دین باشد.
ببینید، کلیسا در دنیای غرب تعریفی ارائه کرد و گفت با این ژانرِ فیلم و آن فیلم مخالفم، اما از آن نوع ژانر فیلمها حمایت میکنم. ولی ما تا حالا مطرح نکردیم سینما چگونه در خدمت دین باشد؟
اگر سینمای هالیوود در دست صهیونیستهاست، بیایید بررسی کنیم که ما چقدر میتوانیم از این راه استفاده کنیم؟ الان سینمای چین و هند در دست تفکر بودایی میچرخد و صداوسیمای ما هم بیخبر از این وادی، با دستودلبازی همه آن فیلمها را خیلی راحت پخش میکند! یکی از آقایان در اجلاسی میگفت: «ما سینمای شما را اصلاً برای خودمان تهدید نمیدانیم. سینمای شما، سینمای انسانی است ولی سینمای شرقی الان سینمای دینی شده است». وقتی که به من گفت سینمای شما سینمای انسانی است، من ناراحت شدم. با اینکه شاید هرکس باشد، میگوید بَهبَه! سینمای انسانی و اخلاقی! ولی با تعبیر بعدی که آن شخص بهکار برد و گفت سینمای ما، سینمای دینی است، منظورش را رساند. این حرف یعنی سینمای شما بوی دین ندارد و تهدیدی برای غرب نیست.
به نظر شما در تراث حوزه علمیه که الان موجود است و مشخصاً در فلسفه و عرفان و فقه، برای اتصال حوزه به فضای هنر چه مقدار ظرفیت وجود دارد؟ آیا میتوانیم بگوییم آن تراث در باب هنر، مبنا و سخنی خاص دارد؟
وقتی به هنرمندانِ قبل از دوره قاجار نگاه میکنیم، میبینیم که ۸۰ درصد از آنان با حوزه دین، ارتباط نزدیک داشتهاند. یک آمار جالبی را دوستان بیرون آورده بودند که میگفت هنر خطاطی تا قبل از دوره قاجار، هنری مختصّ رجال دین بوده است. جالب اینکه بسیاری از آثار خطاطی که باقی مانده، به صورت جواب استفتائات است.
بعد از دوره قاجار و با آمدن هنر به معنای غربیاش و اینکه در هفت شاخه محدود شد، هنر کاملاً از حوزه دین بیرون میرود.
حال چرا قبل از آن، هنر در دست رجال دین بوده، مشخص است؛ چون رجال دین احساس میکردند وظیفهشان ابلاغ پیام اهلبیت (علیهمالسلام) است و چه چیزی بهتر از ابزار هنر؟
یعنی آیا شما گسست هنر از حوزه علمیه را همزمان با گسست علوم جدید از حوزه میدانید؟ به تعبیری، آیا زمانی که علوم و تمدّن جدید وارد ایران شد، علوم طبیعی و هنر هم از حوزه علمیه رخت بربست؟
بله، دقیقاً! ما در همان دوره میبینیم که بحث صنایع مستظرفه مطرح میشود و تقریباً فاصله از همان زمان ایجاد میشود. یعنی همان موقعی که شاهد ورود علوم انسانی و طبیعی به کشور هستیم، درست در همان موقع، بحث رفتن دانشجویان ایرانی را به اروپا داریم. شاید بتوانیم با بیست سال بالا، پایین، این مسئله را مشاهده کنیم. این نکته خیلی جای بررسی دارد که چه شد هنر از حوزه علمیه رخت بربست، بهگونهای که حتی تا ده سال پیش، حوزه، خود را در تعارض با هنر میدیده است. تعارف که نداریم! بهخاطر اصرار خود حضرت آقا، حدود ده سال است که وضع کمی بهبود پیدا کرده. یعنی اگر نظر خاص ایشان نبود، اینطوری نمیشد.
از آنطرف من نمیخواهم ادّعا کنم بحث هنر را در فلسفه اسلامی داریم. ما در فلسفه اسلامی، بحث هنر را نداریم و اینقدر که بعضیها به وجود عنوان «فلسفه هنر اسلامی» اصرار دارند، من این را درست نمیدانم. هر مقدار هم که در منابع فلسفی بگردیم، چیزی درباره هنر نمیبینیم؛ چه در فلسفه و چه در عرفان. اما با این وجود، مبحثی در عالَم اسلام وجود دارد که غربیها اصلاً آن را نداشتند و آن، بحث «زیبایی» بود. در دنیای غرب، بعد از دوره کانت است که تازه این مسئله، برای آنها مسئله میشود. ما «زیبایی» را از زمان اهلبیت (علیهمالسلام) و از زمان غیبت کبری داشتیم. چرا؟ چون این بحث، بهتبع بحث از خدا، مطرح میشد. یعنی وقتی بحث از حضرت حق میشد، بهتبع آن، بحث از زیبایی میشد. پس درست است که در اسلام، فلسفه هنر نداشتیم، ولی زیباییشناسیِ ما قدیمیتر از غربیهاست.
درست است که ما عنوان فلسفه هنر و مثل آن را نداریم اما مباحث مبنایی مثل وحدت شهود و مباحث مربوط به عالَم خیال و وهم را که در فلسفه و عرفان داریم.
ما ریشه اصلی هنر را که «زیبایی» باشد، داشتیم. و این «زیبایی» را که داریم در موردش صحبت میکنیم، فراتر از حسّ میدانیم و اسمش را «جمالشناسی» میگذاریم. متاسفانه بر روی این «جمالشناسی» اصلاً کار نشده در حالیکه به عنوان ریشه هنر، جای بحث جدّی دارد. خیلی راحت میتوان هنر را روی دوش «جمالشناسی» بنا کرد. فقدان بحث هنر در فلسفه و عرفانِ ما، نقطه ضعف نیست که هیچ، بلکه نقطه قوت است. اصولا مباحث هنری جدید نباید در فلسفه بحث شود. چون فلسفه جای بحث از اصول کلّی است و ما در آنجا اصل «زیبایی» را داریم که میتوانیم روی دوش آن بنای محکمی برای هنر بسازیم. وقتی در آثار فلاسفه شیعه نگاه میکنیم، چیزی از عنوان هنر نمیبینیم. دلیلش همین است که بحثهای ریشهای مطرح شده است. مثل بحث «خیال» که فارابی مطرح کرده. فارابی، آدم هنرشناسی بوده ولی نمیآید فلسفه هنر بنویسد، میآید اصول ریشهای را پُر میکند.
ما تاکنون به این مسئله بیتوجهی کردیم و در رفاقت با غرب، فکر کردیم باید «فلسفه هنر»ی مثل فلسفه کانت داشته باشیم و متأسفانه کارهای تطبیقی کردیم. مثلاً بحثهای کانت را با ابنسینا بررسی و مقایسه میکنیم. وقتی در فلسفه صحبت میکنیم، باید به بار معنایی کلمات دقت داشته باشیم. ادبیات نیست که بشود تسامحی برخورد کرد. همچنین در عرفانمان یک گنجینه عظیم داریم اما اینها را کنار گذاشتهایم و به غربیها نگاه میکنیم ببینیم چه میگویند.
پس میفرمایید در تراث حِکمی ما، مباحث بنیادین فلسفه و عرفان که میتواند امتداد پیدا کند و به فلسفه اسلامی هنر تبدیل شود، وجود دارد، ولی این امتداد، تحقّق پیدا نکرده است. آیا آنچه که الان دارد انجام میشود، تطبیقهای ناشیانهای است با غرب؟
همینطور است. ما الان میتوانیم گزارههای پایهای از ایندست درست کنیم که آیا سینما میتواند در خدمت دین باشد یا نه؟ حکما، فلسفه را برای این نوشتند که مبنای معرفتی را مشخص کنند تا بفهمیم چه کارهایی درست است و چه کارهایی غلط؟ چه چیزی میتواند در خدمت ما باشد و چه چیزی نمیتواند؟ ما اینها را فراموش کردهایم.
غیر از امتداد مبانی تئوریک و بنیادین تا عرصه هنر، -که خیلی مهم است- آیا فضای دومی را هم میتوان مطرح کرد که عبارت باشد از امتداد هنری معارف و آموزههای دینی در قالبهای هنری موجود؟ به نظر میآید مقام معظم رهبری هم روی آن تأکید داشتند؛ ایشان میگفتند که باید طلبههایی آشنا با هنر، طوری آن معارف را ترجمه و تبیین کنند که بعد از آن، یک هنرمند بتواند آنها را در قالب هنری تجلّی ببخشد، یعنی یک حالت واسطهای بین معارف موجود در حوزه و کارها و قالبهای هنریِ هنرمندان ایجاد کنند. آیا این، غیر از آن امتداد معرفتی است؟
ما الان در دل یک حکومت اسلامی زندگی میکنیم. نمیتوانیم بگوییم تلویزیون و سینما نباشد تا اول، مباحث معرفتی مشخص شود. تلویزیون بدون محتوا هم که نمیشود. خوب باید یک فکری کرد. از آنطرف هم این دو قشر اصلاً زبان مشترک ندارند. من فکر میکنم نظر آقا این است که یک نفر این مباحث را به زبانی درآورد که هم حوزه بفهمد و هم هنرمند. ایشان چون بیشتر از دیگران با هنرمندان در ارتباط هستند، کاملاً تشخیص دادهاند که این نسل از هنرمندان در تعارض با دین نیستند ولی منبع اطلاعاتی ندارند. پس حوزه باید یک گروهی تربیت کند که مترجم باشند. ببینید، کلیسا دید که همین مشکل را دارد؛ او دید که بحث الهیات خشک از یکسو و هنرمندی که سربههواییِ خاص خودش را دارد از سوی دیگر، جامعه را به مشکل میکشاند. او برای حل مسئله، آمد دراماتور را ایجاد کرد؛ یعنی کسی که مبانی دینی را بفهمد و نیز درام را بفهمد و بتواند معارف دینی را به داستان یا رمان تبدیل کند. آنموقع هنوز سینما نبود و دوره رمان بود. خُب این حلقه واسط را ایجاد کرد. ما هم آدمهایی را نیاز داریم که بتوانند دین را بفهمند و این پیام را به هنرمندترین انسانها منتقل کنند.
آیا الان مشکلِ اساسی، از سنخ تئوریک و بنیادین است؟ یعنی ما نیامدیم معارف حِکمیمان را به فلسفه هنر تبدیل کنیم؟ یا نه، مشکل اساسی از جنس دیگری است و مثلا طلبهها نیامدهاند معارف دینی موجود را با آگاهی از هنر، به زبان هنرمندان ترجمه کنند و انتقال دهند؟ یا نه، اصلاً این چیزها مسئله اصلی نیست، بلکه بحث اینجاست که مدیریت عرصه هنر و دستاندرکارانش، آدمهای صلاحیتداری نیستند؟ شاید بفرمایید که همۀ اینها وجود دارند. در این صورت آیا هر سه مورد در یک عرض هستند یا یکی اولویت بیشتری دارد و باید روی آن انگشت گذاشت؟
واقع این است که تا وقتی برای من بهعنوان یک طلبه، نسبت دین و هنر مشخص نباشد و جرأت نداشته باشم وارد دنیای هنر شوم، مشکلات دیگر هم پیش میآید. ولی وقتی گفتیم که آقای طلبه! شما موظفی برای ترویج دین، هنر بلد باشی، طلبه هم وارد میشود، آنگاه مشکلات بعدی رفع میشود.
اولاً ما در حوزه با هنر قهریم. یک آشتی بین حوزه با هنر باید ایجاد شود. یعنی حوزه باید دریابد که هنر یک زبانِ رسا و قدرتمند است که میتواند در خدمت دین باشد و از آن استفاده ببرد. اگر در این میان، نسلی از طلاب ایجاد شود که با این پشتوانه ذهنی وارد هنر شوند، خیلی اتفاقها میافتد. ما قبلا طلبهای داشتیم که به سراغ هنر آمدهاند، ولی با این ذهنیت نبوده. آنها خودشان دوست داشتهاند و اهل ذوق بودهاند. الان هم چیزی که خلق میکنند، با دین خیلی ارتباطی ندارد! وقتی هم به ماهیت و محتوای اثری که خلق میکنند اشکال میگیریم، میگویند ما این اثر را از حیث داستاننویس بودنمان خلق کردهایم نه از حیث طلبه بودنمان! این نسل، به درد نمیخورد و نمیتواند اتفاقی بیافریند. آن نسلی میتواند پیشرفت ایجاد کند که با این ذهنیت وارد شود که هنر میتواند در خدمت دین و زبان دین باشد. او زبان هنر و معارف دینی را خوب آموخته است و میتواند صاحب یک اتفاق باشد.
من فکر میکنم این مشکل باید اول در بین علمای حوزه حل شود. یعنی همانطور که روحانی مسجد بودن، برای طلبه یک وظیفه است، رفتن به سراغ هنر هم برای گروهی از طلبهها وظیفه است. اگر این اتفاق افتاد و زمینه خوبی برایش فراهم شد، در اینصورت طلبهای که فرآیند خلق اثر هنری را بلد باشد و البته ذوق و استعداد درونی هم داشته باشد، میتواند با یک هنرمند گره بخورد؛ یعنی با کسی که اهل اِجراست. من حتی هنرمند اصلی را آن طلبه میبینم، نه آن کارگردانی که میخواهد فیلم را بسازد. من او را یک مُجری میدانم. آنوقت اگر فیلمنامۀ این طلبه، یک فیلمنامه قوی باشد و مجریِ خوب هم انتخاب کند، اثر هنریِ بالنده خلق میشود.
من مدیران را مقصر نمیدانم. بعضی از مدیران حتّی مشتاق هم بودهاند ولی هیچوقت این نسل از طلبهها حضور نداشتند.
اشتیاق بوده یا نمایش اشتیاق؟
این را باید تجربه کرد که او اهل نمایش است یا راست میگوید.
هنرمندان متعهدی بودهاند که آثاری را خلق کردهاند، ولی وقتی آن آقای مدیر میبیند که این اثر بهصورت غیر مستقیم، رویهها و منشهای مدیریتیِ او را زیر سؤال میبرد، سریع تصفیه میکند. اینها هنرمندانی را ترجیح میدهند که آثارشان خیلی «آسته برو، آسته بیا» تلقّی میشده و به جایی برنمیخورده است.
معمولاً این هنرمندان متعهد، یک دینی از پدر و مادرشان گرفتهاند و آدمهای خوبی هم هستند و نگاه مثبتی هم به دین دارند، ولی اینگونه نیست که معارف دینی را بلد باشند. اینکه شما میگویید، نزاعهایی است که داخل هر صنفی وجود دارد و قواعدش از بیرون، برای ما قابل فهم نیست. من فکر نمیکنم که خیلی اینگونه باشد که شما گفتید. درست است؛ در یک دوره آدمهایی آمدند که دم از تعهد میزدند ولی چون هنرمند نبودند، مجبور شدند به هنرمندان باج بدهند. یک مدتی به این صورت طی شد، اما الان الحمدلله دارد اتفاقاتی میافتد.
شما قدرت موانع موجود را برای حضور حوزه علمیه در عرصه هنر چگونه میبینید؟ از تفکرات دامنهدارِ «هنر برای هنر» گرفته که رسوخ خاصی در محافل آکادمیک هنرمندان دارد، تا نوعی گرایش به مبانی غرب و حتی مواجهههای سیاسی؟ این صفبندیها وسازماندهیها، تا چه اندازه میتواند مانعی جدّی برای حضور مؤثر حوزه تلقّی شود؟
ما اول باید ببینیم چقدر طلبه داریم که میتوانند وارد این حیطه شوند، بعد به موانع فکر کنیم. یعنی ما خودمان کمکاری کردهایم، نباید این کمکاری را به گردن دیگران بیاندازیم. باید ابتدا در یک دوره وارد بشویم، بعد به آقا عرض کنیم که ما خواستیم، ولی نگذاشتند. مشکل اینجاست که در این سیساله کنار نشستیم و اگر کسی هم تنها وارد شد، چون یک «جریان» نبوده، در جریانِ مقابل، حلّ و یا طرد شده است. فکرکردن راجع به موانع، پس از فراهم آوردنِ مقتضی است!
فضای هنر هم کاملاً یک فضای رقابتی است. شما وقتی حرف ارزشمندی داشته باشید، چون مردم ایران بهشدت مردم متدیّنی هستند و اصلاً در دنیای معاصر، دین خریدار زیادی دارد، کار شما خیلی سریع جا باز میکند.
فیلم «مُلک سلیمان»، نمونه خیلی کوچکی از این است. در جامعهای که همه میگویند انحرافات رشد کرده و کسی توجه به مبانی دینی ندارد، میبینید که فروش ملک سلیمان، غیر منتظره از آب در میآید. معارف دین، به همین صورت است. اگر بتوانیم واقعاً پیام دین را در قالب درست و بالنده هنری عرضه کنیم، استقبال جدّی مخاطب را شاهد خواهیم بود و اگر مخاطب، توجه جدّی داشته باشد، از دست این باندها کاری بر نمیآید.
اقبال مخاطب هم گاهی با الفاظی مانند پوپولیستی و تودهگرایی، تحقیر میشود. میگویند رنگ و بوی حرفهای و هنری ندارد.
نظام ساختاریای که در ارزشیابی یک اثر هنری وجود دارد، نظامی است که ناخودآگاه، بهصورت منسجم چیده شده است. اگر یک اثر هنری درست ساخته شده باشد و برای مردم پیام دینی داشته باشد و از طرفی دیگر، در چارچوب هنری و در یک فرم مناسبِ هنری جا گرفته باشد، یک اثر بالنده را ایجاد میکند. اثر بالنده، باعث میشود که خودِ صاحب اثر، به داور عرصه هنری برای جامعه تبدیل شود. وقتی این صاحب اثر هنری در اذهان بشود داور، دیگر آن داورِ مقابل نمیتواند امثال اثر هنری شما را به زرد بودن توصیف کند.
ارزیابی شما از آثار ساخته شده و محصولات منتشر شده هنر دینی، چه برآمده از درون حوزه که خیلی کمرنگ و ناچیز بوده، و چه برآمده از بیرون حوزه، چیست؟ تا کجا پیش رفتهایم؟ چه نمرهای میتوانیم بدهیم؟
فکر کنم دیکتۀ نانوشته، غلط ندارد! و نمرهای هم نمیتوان به آن داد. ما هیچکاری نکردهایم. اگر فکر میکنیم که فیلمی هم تولید شده، برحسب شانس و تصادف بوده و با برنامه نبوده است. فیلمهای تاریخی را به پای فیلم دینی نگذارید، فیلم امامعلی(ع) و مختارنامه و… را نمیتوان بهراحتی در ژانر دینی جا داد. ما در ایران به آن معنایی که الان در دنیا استفاده میشود، «فیلم دینی» نداریم. ما فیلمی، مثل فیلم «در خدمت بودیسم»، نداریم تا بخواهد در خدمت اسلام و تشیّع باشد. اینکه در فیلم مجید مجیدی، مباحث اخلاقی مطرح میشود، بیش از آنکه با دین ارتباط مستقیم داشته باشد، به حوزه مسائل انسانی و فطری مربوط است. شما کدام فیلمنامه را دیدهاید که مبانی آن، مبانی معرفت دینی باشد و به اصول و قواعد دین هم اشاره کرده باشد؟ بله، شاذّ و نادر بوده است، اما از بُعد هنری اینقدر ضعیف بوده که نتوانسته برای خود جا بازکند.
بله، در ادبیات پیش رفتهایم، چون همیشه برای حوزویها ورود به ادبیات راحتتر از ورود به سینما بوده است؛ چرا که برای یک طلبه، آن چارچوب ذهنی را ندارد. طبیعتاً کارهای فاخری در ادبیات دینیِ ما انجام شده است. اما مجسمهسازی، با اینکه در جامعهشناسی، هنری تاثیرگذار به حساب میآید، اینطور نبوده است. در موسیقی هم اثر فاخر دینی خیلی کم است. هر جا که حوزه علمیه، شبهه یا منع داشته، هنر پیشرفت نکرده است.
مشخصاً وضعیت آثار مکتوبی را که در مباحث بنیادین هنر دینی ورود داشتهاند، چگونه ارزیابی میکنید؟
مبانی معرفتی هیچکدامشان بر مبنای معرفت دینی نبوده است. این اتفاق نیاز به یک قوّه اجتهاد دارد. امثال این عزیزان، چنین قوّهای نداشته و ندارند و آدم میبیند که در یک جاهایی چقدر فاصله میگیرند! بعضیشان که بیشتر، متأثّر از مبانی هایدگر و فردید بودند، تا مبانی دینی. بله، هایدگر خیلی علاقه به عرفان اسلامی داشته ولی هیچکدام از این اثرها را نمیتوان گفت که بر پایه مبانی دینی، بحث و بررسی کردهاند.
سوتیترها:
– ما میتوانیم یک نقش ممیّزوار در عالَم هنر به حوزه بدهیم که مثلا چرا حجاب در این فیلم رعایت نشده و … . ولی نتیجهاش همین وضعیتی میشود که در این ۳۰ سال بوده و اتفاقی نیفتاده.
– امروزه هنر، رساترین زبان تبلیغ است. این مطلب برای همه حل شده ولی نمیدانم چرا وقتی وارد صحنه میشوند، طور دیگری حرفها عوض میشود.
– میگویند هنر باید در خدمت دین باشد. هنرمندان هم جواب میدهند مگر هنر ابزار است؟ از طرف دیگر سنّتیها میگویند که این، نجس است! خُب تا این تعارضها حل نشود، نمیتوانیم جلو برویم.
– در یکی از اجلاسها یکی از آقایان میگفت که ما سینمای شما را اصلاً برای خودمان تهدید نمیدانیم. سینمای شما، سینمای انسانی است ولی سینمای شرقی، الان سینمای دینی شده است.
– این نکته خیلی جای بررسی دارد که چه شد هنر از حوزه علمیه رخت بربست؟ بهگونهای که تا ده سال پیش، حوزه در تعارض با هنر بوده است.
– تعارف که نداریم! بهخاطر اصرار خود حضرت آقا، حدود ده سال است که کمی وضعیت، بهبود پیدا کرده. اگر نظر خاص حضرت آقا نبود، اینطوری نمیشد.
– ما در حوزه با هنر قهریم. یک آشتی بین حوزه با هنر باید ایجاد شود. یعنی حوزه باید دریابد که هنر یک زبان رسا و قدرتمند است که میتواند در خدمت دین باشد و از آن استفاده ببرد.
– اگر در این میان، نسلی از طلاب ایجاد شوند که با این پشتوانه ذهنی وارد هنر شوند، خیلی اتفاقها میافتد.
– مشکل اینجاست که در این سیساله کنار نشستیم و کسی هم که تنها وارد شد، چون یک جریان نبوده، در جریان مقابل حلّ و یا طرد شده است. فضای هنر هم کاملاً یک فضای رقابتی است