علیرضا کمیلی- طلبه سطح۳ و فعّال عرصه جهان اسلام
برای پی بردن به ابعاد رابطه «وحدت» و «بیداری اسلامی»، ناچار از ذکر چند مقدّمهایم تا بتوانیم به عنوان مدخلی مناسب از آنها برای ورود به بحث استفاده کنیم.
جریان بازگشت؛ جریانی وحدتگرا
یکی از ظرفیتهای نهفته جریان بیداری که ریشه در جریان موسوم به «بازگشت» دارد و در افرادی چون سیّدجمال، اقبال، البنّا و نهایتاً رهبران انقلاب اسلامی ایران، متمثّل بود، مسئله وحدتمحوری این جریان است. اساساً این جریان در آسیبشناسی خود از علل عقبماندگی مسلمانان، به درستی به اختلافافکنی عامدانه استعمار رسید و با فهم تجربه تلخ درگیری عثمانی – صفوی، بدین نکته دست یافت که راهبرد قدرتیابی مجدّد مسلمانان جز از شاهراه وحدت و توجّه به دشمنان مشترک و مشترکات مذهبی عبور نمیکند.
از همین روست که بیداری اسلامی – که تداوم آن جریان در کشورهایی است که تاکنون با کمک دیکتاتورها جلوی بروزش را گرفته بودند – از مبادی و سیر تاریخی- معرفتی بسیار مناسبی برای ساختن تمدّن آینده اسلامی برخوردار است.
انقلاب اسلامی و تشدید اختلافات مذهبی
گرچه انقلاب اسلامی، خود پدیدهای وحدتزا بود و در میان امّت اسلامی، یک نوع همسویی و همدلی در رسیدن به اهداف مشترک را ایجاد کرد، اما دشمنان، پس از انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن یک حکومت شیعی، فرصت مغتنمی را برای دمیدن در شیپور اختلافات یافتند و از آن بهره فراوان بردند. از همین رو «ایرانهراسی و شیعههراسی» استراتژی دائمی دشمنان در این سیوسه سال بوده است.
نکته مهم مرتبط، هراسافکنی در اهل سنّت پیرامون گسترش تشیّع بوده است. این مسئله از این ناشی نمیشود که رهبران انقلاب اسلامی ایران یا امثال امام موسی صدر به دنبال گسترش تشیّع بودهاند، ولی تشکیل قدرت شیعی، نتیجه طبیعیِ جذب مخاطب به این مذهب را به همراه داشته است. لذا با اینکه رهبران انقلاب رفتاری کاملاً تقریبی داشتهاند، اما نتیجه عملکرد آنان، جذّابشدن مذهب شیعه بوده است. جا دارد عرض کنیم آنقدر که اصل انقلاب و قدرت نظام جمهوری اسلامی و پیروزی حزبالله در جنگها، در گسترش تشیّع مؤثّر بوده، هزاران تلاش مبلّغان با دغدغه شیعهکردن، تأثیر نداشته است.
اخوان المسلمین و فرصت وحدت
از همین رو باید به روی کار آمدن اخوان المسلمین در کشورهای مختلف – با لحاظ اختلافنظرها – به دید فرصتی تاریخی در قضیه وحدت نگریست. اخوانالمسلمین در مبادی خود، بنا بر تصریح رهبران آن، شیعه و هرکس که به شهادتین اقرار کند را مسلمان میداند و از طرفی دیگر، جریانی ضدّ وهابیت محسوب میشود که تلاشهای مخفی و علنی سعودیها و وهّابیها علیه این جریان را باید در همین تقریبی و ضدّ اسرائیلی و ضدّ آمریکایی بودن آنها دانست.
بهعلاوه، امکان تقویت ارتباط با الأزهر که یک مجموعه تقریبی است و جایگزینی آن با مدینه – که توسّط وهابیون بهعنوان مرجع فکری اهل سنّت جهان، قرار گرفته است – فرصتی است که در خلال بیداری اسلامی مهیّا شده و نباید آن را از کف داد.
مسئله سوریه و تهدید وحدت
در این میان، مسئله سوریه با برنامهریزی دقیق استکبار، بهعنوان عاملی مؤثّر در ایجاد تفرقه مذهبی مورد توجّه قرار گرفته است. یعنی گرچه در داخل، اغتشاش و ناآرامی روزانه مدّنظر است، ولی در خارج، با پیوند مسائل جاری به دو عنصر «ایران-حزبالله» و «شیعه – سنّی» بهعنوان حامیان حکومتی که در حال کشتار اهل سنّت است، به ایجاد تنفّر از نمادهای تشیّع و شیعیان پرداخته شده است.
از طرفی هم گرچه خود عربستان و حتّی غربیها از تقویت جریان وهّابی و القاعده هراسناکاند و در ابتدای امر مردّد بودند، ولی برای براندازی بشار اسد، به تسلیح این متطرّفین خطرناک روی آوردهاند که به تقویت نگرشهای سلفی و وهّابی در جهان اسلام انجامیده است و این خطری دیگر برای وضعیت آینده بیداری اسلامی است.
مغالطهای در مدلول حقانیت
و اما اینکه چرا «ما» با این فرصت به نحو احسنت مواجه نشدهایم و با وجود تأکید رهبران انقلاب و داشتن ارگانهایی چون «مجمع تقریب»، هنوز فکر وحدوی در میان ما غریب است، دلایل متعدّدی دارد. از جمله آنها مغالطهای است که در مسئله «حقّانیت مذاهب» صورت گرفته است. بدین صورت که ما بهدلایل مختلف، مدلول التزامی حقّانیت خود را طرد معتقدان به مذاهب دیگر، تلقّی میکنیم! یعنی ما که بهعنوان شیعه خود را محقّ میدانیم، «تحمّل» دیگری را نداریم و از همینرو رفتار ما بعضاً از حیطه تعادل خارج میشود. حال آنکه چنین نتیجهگیری از حقّانیت، مطابق شریعت نیست و رفتارهای عتابآلود و طردکننده، منطبق بر سیره ائمه اطهار و فقه شیعه نیستند. این رفتارها در قبال دیگری، نه تنها به برادران اهل سنّت که به صاحبان سایر ادیان نیز امکان تسرّی ندارد؛ چنانچه در فقه شیعه مبرهن است.
ریشههای تاریخی رفتار ما در عدم تحمّل «دیگری»
اینکه چرا در رفتار مذهبی و سیاسی و اجتماعی ما این عدم تحمّل بروز دارد، ریشههایی تاریخی نیز دارد که به اختصار به برخی از آنها اشاره میشود: ساختار پادشاهی چندهزار ساله و عادت به وجود یک فرد مقتدر غیرقابل نقد، یکدستی مذهبی چندصد ساله ایران و عدم وجود تکثّر مذهبی مانند برخی کشورهای دیگر، ارتباطات محدود بینالمللی در بین تودههای مردم ما، ضعف تربیت اخلاقی در فضای سنّتی مذهبی، فقهمحوری در رفتارها، دولتزدگی ناشی از محوریت نفت در صدساله اخیر و نهایتاً محورشدن مسئله «امنیت» بهعنوان مسئله محوری هویت ایرانی بهخاطر قرارداشتن ایران در منطقه جغرافیایی حسّاس و دستبهدستشدن مداوم حکومتها و نهایتاً تأثیر آن بر درونگرایی جامعه ایرانی که مجموعاً به تضعیف «روحیه کار جمعی» و «تحمّل غیر» در میان ما انجامیدهاند.
چرا «ما» با فرصت بیداری اسلامی به نحو احسن مواجه نشدهایم و هنوز فکر وحدوی در میانمان غریب است؟ از جمله دلایل آن، مغالطهای است که در مسئله «حقّانیت مذاهب» صورت گرفته که مدلول التزامی حقّانیت خود را طرد معتقدان به مذاهب دیگر، تلقّی میکنیم.