خانه / خانه طلاب جوان / خط / برگزیده خط / عرفان تا تبدیل به فلسفه نشود، تمدن ساز نمی‏ شود. (نشریه خط شماره۸)

عرفان تا تبدیل به فلسفه نشود، تمدن ساز نمی‏ شود. (نشریه خط شماره۸)

عرفان تا تبدیل به فلسفه نشود، تمدن ساز نمی ‏شود.
نقش عرفان نظری در تولید علوم انسانی اسلامی.
گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین علی امینی ‏نژاد(استاد سطوح عالی فلسفه و عرفان اسلامی)

– عرفان نظری، در واقع یک فلسفه بسیار فاخر و متعالی است و اساساً عرفان نظری در کنار حکمت مشاء، اشراق و متعالیه، یک فلسفه متمایز است و نقش آن تبیین و توضیح و تحلیل هستها و نیستها می‏باشد.

– نگاه انسان به مشکلات جسمی و روحی و خانوادگی و اجتماعی و… در عرفان عوض می­شود و تغییر این نگاه­ها و معانی تاثیر بسیار جدی­ای در کنشها و افعال انسان که موضوع علوم انسانی است دارد.

– به واسطه فلسفه و عقلانیت اسلامی که در این جامعه شیعی هست و نظارت سطح بالای دینی که وجود دارد، این روند باید به تغییر علوم انسانی منجر شود و الا جامعه در تناقض به سر می برد

علم عرفان نظری، چه کارکردی در تولید علوم انسانی اسلامی دارد؟

در ابتدا یک شمای کلی دانش و نقش کلی آن را عرض کنم تا به تعریف علوم انسانی برسیم و بعد براساس آنچه که در میراث اسلامی و فرهنگ عقلانی اسلامی مورد توجه قرار گرفته است گامهای بعد را برداریم. دانش و فلسفه به معنای عام را اینگونه تقسیم می کنیم: اول حکمت نظری شامل الهیات؛ ریاضیات و طبیعیات. و دوم حکمت عملی شامل اخلاق؛ سیاست مدن و تدبیر منزل.

حال دو تعریف راجع به علوم انسانی ارائه می شود:

یک: وقتی می‏گویند علوم انسانی و منظورشان فلسفه اولی یعنی الهیات به علاوه حکمت عملی و همه زیر مجموعه هایش است، بر این اساس، سه دسته دانش پیدا می‏کنیم: ریاضیات؛ طبیعیات و علوم انسانی.

دو: علوم انسانی فقط مختص به حکمت عملی و زیر شاخه هایش است. موضوع حکمت عملی در ارتباط با کردار و کنش انسانی است که عبارت است از افعالی که به نحو علمی و اختیاری در اخلاق، تدبیر منزل، سیاست مدن، و زیر شاخه های آنها از انسان سر می زند.

حال ابتدا نقش فلسفه را بررسی کنیم تا به عرفان نظری هم برسیم. فلسفه و الهیات که درباره هست­ها حرف می­زند، بستر کردار و کنش انسانی را به لحاظ نوع نیّت انسان در انجام آن عمل تأمین می‏کند. ما در تعریف دوم، فلسفه را خارج از علوم انسانی تلقی کردیم؛ اما به هر حال، فلسفه به نحو روشن در چهار موضع در علوم انسانی اثر دارد: ۱) معنا داری ۲) هدف ۳) روشها ۴) ارزیابی­ها.

در علوم انسانی که راجع به کنش انسان مطالعه می‏کنیم، نیاز داریم به معانی­ای که عمل را به اهدافی که برای آن صورت می‏گیرد، پیوند بزند.

یک مثال تاریخی بزنم. دهه ۴۰-۵۰ در ایران، فلسفه ماتریالیستی پشت صحنه شعارهای سیاسی در ایران رواج پیدا کرد که فضاهای دانشگاهی و مراکز علمی و سطوح فاخری از اندیشمندان و حتی بخشهایی از حوزه های علمیه را تحت تاثیر قرار داده بود. مساله این است که اگر این فلسفه ماتریالیستی موفق می شد سیطره کاملی در ایران پیدا کند اولین کاری که می کرد اهداف کنشهای انسانی را تغییر می داد و در کنار اینها روشهای مطالعه و تحقیق متفاوت می شد. مثلاً منحصر به روشهای تجربی می شد یعنی دیگر روش وحیانی و عقلانی و شهودی معنا نداشت.

ارزیابی ها نیز برای رسیدن به اهداف ماتریالیستی عوض می شد. مثلاً ملاک موفق بودن یا نبودن آموزش و پرورش با توجه به اهداف و معناها و نوع نگاه ماتریالیستی به هست تعیین می­شد و تمام فضاهای علوم انسانی تغییر پیدا می‏کرد. پس بایدها و نبایدهایی که در کنش انسانها معنا دارد براساس هستها و نیستها شکل می گیرد و فلسفه است که هست ها و نیستها را روشن می­کند. پس تاثیر فلسفه در علوم انسانی مطابق تعریف دوم از علوم انسانی روشن شد.

در تعریف اول، علوم انسانی عبارت بود از فلسفه اولی و حکمت عملی؛ لذا تاثیر فلسفه در علوم انسانی واضح تر خواهد شد چون بخش عظیمی از علوم انسانی، فلسفه می شود و این غیر از تاثیری است که فلسفه در بخش دیگری از علوم انسانی دارد.

تا اینجا مقدمه بود تا به فضای عرفان نظری برسیم. کسانی که با این فضا آشنا هستند می‏دانند که عرفان نظری، در واقع یک فلسفه بسیار فاخر و متعالی است و اساساً عرفان نظری در کنار حکمت مشاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه، یک فلسفه متمایز است که عرضه شده و نقش آن تبیین و توضیح و تحلیل از هستها و نیستها است. اعتقادم این است که عرفان تا تبدیل به فلسفه نشود یعنی به خورد فلسفه نرود، در تمدن سازی نمی تواند نقش اساسی بازی کند. چون عرفان نظری متصدی تحقیق عقلانی از مدعیاتش نیست، از روش شهودی بدست آمده است و این روش فی حد نفسه نمی تواند در شکل گیری یک تمدن انسانی، نقش مستقیم بازی کند. مثل روش وحیانی، واسطه می خواهد و واسطه اش، تبدیل شدن به فلسفه است. حکمت متعالیه در این راستا نقش بی‏بدیلی دارد و عرفان نظری را به محصول عقلانی تبدیل می کند و براین اساس می توانیم تمدن را پی ریزی کنیم و فرهنگ و تمدن را شکل بدهیم.

بنابراین عرفان نظری چون یک فلسفه متعالی است، اگر ما برای فلسفه در علوم انسانی نقش قائل هستیم، عرفان نظری هم وقتی مباحث و مدعیاتش را در فلسفه پیاده کند ببینید چه نقش های شگرفی در شکل گیری علوم انسانی در چهار سطح معناداری، هدف و روشها و ارزیابیها دارد. مثلاً ببینید عرفان نظری از حیث معناداری چه تحولی در معانی افعال انسانی ایجاد می کند. «عقل منور به نور کشف» از تعابیر عرفاست. عقل منور به نور یعنی یک سطوحی که عقل خودش نمی رود ولی وقتی شریعت رفت، عقل هم می رود و می فهمد و اینجا دانش تولید می شود. یک بخش از کمک دین به فلسفه اینجاست. اینکه در مضامین دینی «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ‏ الْعُقُول‏[۱]» آمده است این عقل منور به نور شرع است؛ چنانچه برخی از حیطه ها است که اگر تشبیهات نبود، عقل به آن نمی توانست برسد شاید هم می توانست برسد ولی نمی توانست حدس بزند چنین چیزهایی هست ولی وقتی کشف رفت و این فضاها را درک کرد، عقل می فهمد. عرفا قائلند عقل حتماً باید پشت صحنه شهود بیاید. پس ببینید عرفان از این منظر به لحاظ روش، روش عقلانی را تایید می کند و محدوده اش را نشان می دهد. راه هایی را هم به نام عقل منور به نور شرع و عقل منور به نور کشف به آن نشان می دهد.

عرفان اسلامی روش وحیانی را تایید و تثبیت و هموار می کند. ما نباید از این فضا غافل باشیم. کلام و فلسفه هایی که در فضای اسلامی شکل گرفته اند هم این کار را می کنند. عرفان هم این کار را می کند اما وقتی کلام می گوید روش وحیانی مجاز است نوع نگاه کلام به دین به چه صورت است و تا کجا برد دارد و چقدر می تواند دین را در فضاهای دانشی ببرد؟ عرفان نظری نگاهش به دین و توحید چیست؟ نگاهش به جملاتی که از رسول الله(ص) و ائمه معصومین(ع) صادر می شود چیست؟ سطح این نگاه بسیار متعالی‏تر از حوزه­های دیگر است.

 به لحاظ تبیین اهداف، اهدافی که عرفان نظری پیش روی بشریت می گذارد بسیار متعالی تر است از اهدافی که در فضای کلام پی ریزی می شود. در عرفان بحث وصول الی الله مطرح است در عرفان توضیح می دهد که سعادت نهایی بشر در عشق ورزی به خدا و حرکت به طرف خدا است، حرکت به طرف خدا در کلام نیست، این تفاوتها همه شان در عمل انسانی نقش اساسی دارند.

البته عرفانی که می تواند در تمدن سازی خیلی جدی باشد عرفان نظری است. عرفان شاخه­های متعددی دارد؛ عرفان عملی، ادبی و… . حتی من معتقدم که عرفان تربیتی و امثال اینها اگر می‏خواهد در علوم انسانی وارد شود، باید ذیل عرفان نظری بیاید و لذا عرفان نظری راجع به همه آنها توضیح دارد. چون عرفان نظری عقلانی تر شده است اصلاً خود عرفان نظری قبل از فلسفه صدرا در تلاش بود که استدلال کند. چون خودش ساختار داده و تبیین و تحلیل می کند.

وصول الی الله چطور در علوم انسانی تاثیر می­گذارد؟

عرفان نظری به لحاظ محتوا تاثیر شگرف و واضحی در تبیین هست ها دارد که تاثیر این هستها و نیستها در روند علوم انسانی را توضیح دادیم. مثلاً نگاه عرفان نظری به هستی مطلق، نوع نگاهی که راجع به خداشناسی و معیت حضرت حق با همه اشیاء دارد که این مسئله از مبدا تا معاد و میانه و همه اینها تاثیرات خودش را خواهد گذاشت نگاه عرفان نظری به انسان، نسبت انسان با انسان کامل و جایگاه انسان در نظام هستی، اینها را ما کم می گیریم در حالی که در فضای غربی هر تحولی در نگرش فلسفی، تاثیراتش را در همه جا می­گذارد.

نوع نگاهی که انسان در عرفان به طبیعت پیدا می کند که همه طبیعت مظاهر هستی اند و جلوه های جمال و جلال پروردگارند، نگاه انسان به طبیعت و آنچه در عالم است، نگاه انسان به مشکلات جسمی و روحی و خانوادگی و اجتماعی و… در عرفان عوض می­شود و تغییر این نگاه­ها و معانی تاثیر بسیار جدی­ای در کنشها و افعال انسان که موضوع علوم انسانی است دارد.

 در قسمت بایدها، در تبیین استعدادها و اختلاف استعدادها؛ در عرفان این تثبیت و پذیرفته شده است یعنی به لحاظ این که نظام احسن می خواهد شکل بگیرد اشیاء و انسانها استعدادهای مختلف دارند سعادت هر یک براساس استعداد او باید حل و فصل و معنا شود و ببینید چقدر این مسئله در موضوع تربیت اثر گذار است. وقتی در عرفان، نظام هستی از وحدت به کثرت و از کثرت به وحدت می آید لذا بایدها براساس این نظام شکل خواهد گرفت. یعنی علوم انسانی ما باید از وحدت به طرف کثرت برود و از کثرت به طرف وحدت جمع کند یعنی هیچ مجموعه ای از علوم انسانی موفق نیست مگر این که همه را به طرف اهداف واحد سوق بدهد، این با حرکت انسان در نظام هستی گره خورده است. مثلاً عرفان شدیداً معتقد است که جامعه باید وحدت گرا باشد یعنی قاعده اش باید کثرت باشد ولی باید به طرف وحدت گرایش پیدا کند. در همه علوم انسانی از سیاست و اقتصاد و… این اصل باید پیاده شود، اقتصاد در تمدن غرب، کثرت گرا است و می خواهد پخش شود و این چه آسیبهای روحی و روانی و بحرانها و تزاحم ها را به وجود می­آورد، علوم انسانی که براساس فلسفه غرب پیاده شده به شدت خودخواهانه است. در جوامع غربی که براساس فلسفه های اومانیستی شکل گرفته است اصلاً نباید جامعه شکل بگیرد، چون اینها از معرفت شناسی شان که صدر فلسفه شان است تا زیر مجموعه شان، خودخواهانه است. اینها می گویند اگر می خواهیم خودخواهی های خودمان را تامین کنیم باید قانون داشته باشیم، مثلا قوانین راهنمایی رانندگی داشته باشیم و اگر نداشته باشیم نمی توانیم نگاه خودخواهانه­مان را تامین کنیم لذاست که به جامعه تن داده­اند.

نمونه هایی در خود عرفان هست که مبانی و نوع نگاه عرفان به هست ها خودش را تا افعال و کنشها و بایدها کشانده باشد؟  

مثلاً در عرفان عملی ببینید با کسانی که تحت تربیت هستند چگونه تعامل می کنند؟ برنامه هایی که به اینها می دهند برنامه های وحدت گرا است، می گویند دو استاد نداشته باشید یک استاد داشته باشید و یک برنامه را عمل کنید، این یک پیشنهاد تربیتی است. ولی اصل و امهاتش چیست؟ نگاه وحدت به طرف کثرت، و کثرت به طرف وحدت؛ یعنی تفصیل یافتن اندماج ها و مندمج شدن مفصلات، حالا این را در همه جا اعمال کنید، خود عرفان جاهایی پیاده کرده است. در علم و در هستی شناسی نگاهی اینچنینی دارد. مثلاً سیاست مبتنی بر عرفان یعنی سیر دادن کثرات به طرف وحدت، این یعنی سیاست عرفانی؛ و این در دین پیاده شده است و توضیحش را در عرفان خیلی عالی پیدا می­کند لذا می فهمیم که چرا باید ولی فقیه داشته باشیم چرا حضرت امام می فرماید باید یک امیر در جامعه باشد.

می­توانید یک نمونه از تاثیرات سرازیر شدن عرفان اسلامی در حوزه علوم انسانی را توضیح دهید؟

به عنوان نمونه اگر عرفان بخواهد در حوزه بهداشت و درمان امتداد پیدا کند اولا نوع نگاه انسان به خیر و شر که در اینجا مریضی و سلامتی است، یک مساله است. یعنی اصلاً تفسیر عرفان برای سلامتی و مریضی چیست؟ در صحیفه سجادیه یک دعا راجع به مریضی دارد، همین نگاه های عرفانی آنجا سراریز شده است که اصلاً نوع نگاه یک انسان با این طرز تلقی فکری به مریضی و سلامتی چیست و تلاش برای درمان چیست؟ اصلاً تلاش برای درمان چرا باید صورت بگیرد؟ روندش چگونه باشد؟

اینها گزاره های کلانی است و ما اینها را در دین داریم و عرفان همین را تلقین می­کند، نوع نگاه خاص عرفانی به مقوله طبابت، نگاه ویژه به استمرار مریضی و عدم علاج چیست؟

اساساً اگر کل این روند را در بستر سلوک الی الله معنا کنیم، یعنی مریضی، دردهایی که انسان در مریضی می­کشد، بریدگی­هایی که از دنیا پیدا می­کند و التفات به نعمت هایی که داشته است درمانگاه و بیمارستان ما، مراکز سلوک الی الله میشوند. این فضاها را می شود به نحو ساختاری پیاده کرد.

مجموعه این نگاه، عملیاتی کردن آن در فضای بهداشت و درمان، تنظیم کل دوره بهداشت و درمان است که بر این مبانی استوار میشود… در این فضا طبیب اسلامیِ عرفانی معنا دارد؛ مراکز درمانی اسلامی عرفانی معنا دارد.

منظورتان از اینکه عرفان تبدیل به فلسفه بشود چیست؟

یعنی تثبیت پایه های عقلانی می شود تا جایگاه تمدنی اش روشن بشود. پایه تمدن تعقل است نه تجربه و شهود؛ پایه تمدن حتی دین هم نیست. چون تعقل می آید دین را اثبات می کند. روش وحیانی که مرحله بعد از تعقل است پایه تمدن نیست پایه تمدن تعقل است و خود دین چقدر تشویق به این مسئله دارد. می داند باید تعقل جدی شود تا تمدن اسلامی پا بگیرد یعنی پایه ی دین برای اینکه خودش را جریان بدهد روش تعقل است. پس عرفان نظری تا پایه های عقلانی پیدا نکند نمی تواند در روند تمدن اسلامی نقش اصلی اش را بازی کند، می دانید که عرفان مثل دین در خودش مستبطن عقلانیت است، فرض کنید ما یک عقلانیت منسجم شده نداشته باشیم دین چون عقلانیت دارد خودش اعمال می کند ولی انسجام این عقلانیت تمدن می سازد.

امروز ما در چه مرحله ای هستیم؟ آیا با توجه به عرفان و فلسفه اسلامی توانسته ایم در جهت تولید علوم اسلامی انسانی حرکت کنیم؟

بعد از انقلاب اسلامی، اسلامی زندگی کردن دغدغه شده است. ما می خواهیم اسلامی زندگی کنیم و تلویزیون و خانه اسلامی داشته باشیم. همین فرمایشی که مقام معظم رهبری به عنوان سبک زندگی دارد دردی است که باید به ثمر برسد، به واسطه فلسفه و عقلانیت اسلامی که در این جامعه شیعی هست و نظارت سطح بالای دینی که وجود دارد، این روند باید به تغییر علوم انسانی منجر شود و الا جامعه در تناقض به سر می برد مثل همان آیه شریفه که می گوید «مُذَبْذَبینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ[۲]». وضع کنونی ما اینطوری است این وضع کنونی دو حالت در پیش می گیرد یا ما تسلیم نظام حاکم جهانی می شویم. شکست انقلاب اسلامی به این نیست که ایران را بگیرند شکست انقلاب اسلامی این است که تذبذبی که الان پیدا شده به نفع فلسفه غرب تمام شود غرب هم این را می داند.

فلسفه هایی که پشت صحنه هستند از جمله فلسفه صدرایی باید امتدادهای خودش را در تمام عرصه های علوم انسانی نشان بدهد و علوم انسانی اسلامی تولید شود، مقام معظم رهبری این همه تاکید که راجع به فلسفه صدرایی می کند، به لحاظ تمدن سازی است. حتی اگر عرفان می خواهد در تمدن سازی نقش داشته باشد باید در فلسفه سرریز شود؛ پس این فضا و تغییر اهداف و معناداری افعال می­تواند منجر به این شود که علوم انسانی اسلامی شکل بگیرد و غرب از این می ترسد، یعنی آغاز فروپاشی جدی تمدن غرب همین جا است، فروپاشی که با انقلاب اسلامی شروع شده است اگر ما اینجا تمدن اسلامی را قشنگ شکل بدهیم فروپاشی تمدن غرب سرعت خواهد گرفت.


[۱]. نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص: ۴۳

[۲]. سوره نساء آیه ۱۴۳

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *