سال ۵۸ برای مبارزه با صهیونیسم با گروهی به فرماندهی مصطفی چمران راهی فلسطین شد.تهاجم حزب بعث که آغاز شد چمران محسن را فرمانده ی جمع کرد و خودش به ایران برگشت
محسن درآمد ناچیزی داشت، با همان پول اندک، محلی را برای بچههای بیسرپرست تهیه کرد و به آنها میرسید…غذا و لباس و…بچه ها هم او را “ابوجهاد” صدا می کردند.
درنامه ای به خانواده اش نوشت:
” اگر باز هم دست روی دست بگذاریم و کاری که میتوانیم از نظر انسانی و اسلامی برای همنوعان خود انجام دهیم به انجام نرسانیم پس چه فرقی با قبل از انقلاب کردهایم؟!…اگر اینجا بودید و این مردم فقیر و جنگزده را میدیدید و مشاهده میکردید که جنگ و صهیونیسم چه بر سر آنان آورده است و در چه بدبختی به سر میبرند، آن وقت به جای گریه، هرچه در توان داشتید به آنان خدمت میکردید. …فلسطینیها از آمدن ایرانی ها به اینجا خیلی خوشحال هستند. .. افتخار میکنند که مسلمانان ایرانی هم در میان آنان باشند…. “
محسن، تیرماه ۱۳۵۹ بر اثر بمباران منطقه النبطیه به اتفاق پنج تن از برادران مبارز فلسطینیاش به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شد.